-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1385 02:05
21گرم چقد ر وزن داره؟ ما چند زندگی داریم؟ چندبار می میریم؟ 21 گرم چقدر وزن داره؟ پنج سکه ی پنج سنتی.... یک شکلات.... یک مرغ مگس خوار..... چقدر از دست می دیم؟ چقدر به دست می آریم؟ بیست و یک گرم چقدر وزن داره؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1385 20:47
بالاخره پس از مدتها لینچ فیلمی را برای اکران سینماهای اروپا و آمریکا کرد. این فیلم که Inland empire نام دارد یک فیلم سه ساعته ی لینچی است یعنی مهر لینچ را باخود دارد آخرین مهری که توی کله ام از او خورد بزرگرا ه گمشده بود. یکی از بهترین گیج کننده های تاریخ سینما. هنوز که هنوز است با برخی دوستان راجع به آن حرف میزنیم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 شهریورماه سال 1385 22:42
خداحافظ صالح خبر را تازه همین حالا شنیدم حالا که پاسی هم از شب گذشته و من هنوز توی کوچه پس کوچه های انقلابم.....حیرانش شدنم وقتی بیشتر شد که پست سیاورشن را خواندم حالا بخواهی چیزی بنویسی می گویند چرا سیاه می بینی....نه اتفاقن این منم که سفید وشفاف می بینم دیگران کورند باباجان.... دلم مثل کوره گداخته شد....خبری چنین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1385 19:31
یک شعر از خلیل پاک نیا در این مکان بهتر است قید زمان را بزنید وضعِ شما این عکسهای سیاه ست که در چند جا لنگ میزند. این علامتهای سوال که در حلقههای تنگ قصد ِعصبهای شما کرده بیمورد نیست. این وزن ِگذشته است که وقتی از پلهها پایین میروید پناهی پیدا نمیکند جز درد باید کمی شیمی بنوشید تا این واجهای فرسوده که به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 شهریورماه سال 1385 16:36
ریدیوهد خیلی کم پیش آمده که من از گیتار برقی یا موسیقی مربوط به آن لذتی ببرم جز یک سری آهنگ از پینک فلوید و راجر واترز اما درست در تابستان امسال بود که چند تا کلیپ عجیب و غریب دیدم. کلیپ ها فوق العاده بود به طوری که تاثیرش باعث شد که هنوز با آن تصاویر مالیخولیایی محشور باشم. مثلن یکی از آن کلیپ ها مردی بود که در...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 مردادماه سال 1385 10:53
کلمات زنده اند خب ظاهرن وبلاگ اکبر سردوزامی هم فیلتر شده درست مانند بسیاری از وبلاگ های دیگری که بدون پروکسی رویت نمی شوند اما وبلاگ اکبرخان مانند آن دیگری ها نبود والبته از آنجای که من آدم با شرفی هستم همیشه برای شنیدن خبرـ از هر نوعش ـ به وبلاگ او سر می زدم او که با صراحت و شفافیت همیشگی اش این لجنی را که به خورد ما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 مردادماه سال 1385 19:56
وودی آلن وودی آلن است خب مثل اینکه این روزها تب یهودی ستیزی بالا گرفته وهر کس به طریقی می کوشد از قافله عقب نماند کار به جایی کشیده که هنر را هم قاطی این جنگ خانمان سوز کرده اند. چندی پیش بود که مقاله ای در روزنامه ی وزین شرق خواندم. مقاله به قلم کسی به نام مازیار اسلامی بود. من ایشان را به درستی نمی شناسم والبته...
-
خسته گی
شنبه 21 مردادماه سال 1385 19:14
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 21:19
تعطیلات همیشگی pierrot le fou خب یک چیزهایی توی این دنیا هست که بوسیله ی آن شب تو روشن می شود. عین یک آتشی که به آن پناه می بری.... دیشب برای من این گونه بود. فیلم را یکی از دوستان به دستم رساند. توی راه می دویدم. نفس نفس می زدم با دو حلقه سی دی که توی دستانم عرق کرده بود. بعد فیلم را گذاشتم توی دستگاه نباید وقت را...
-
یک شعر گفتم
چهارشنبه 4 مردادماه سال 1385 17:23
تخم مرغ ها تخم مرغ ها تخم مرغ ها تخم مرغ ها تخم مرغ های خاموش در یخچال فریزر ده فوت سفید، ساکت، ایستا در انتظار مسلخ در کابوس روغن داغ درِ یخچال را باز کن دختر با آن انگشتان کشیده مسحورم کن بردار این تن سپید سرد را بشکن پوسته ی نحیف وتردم را مرا به دست روغن داغ بسپار من عمری در درون ماهی تابه ی پر حرارتی با شعله ی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1385 02:16
بیداری از خواب بیدار شدم. پیراهنم روی انگشتهای پایم بود. چشم هایم می سوخت. زیر ملحفه ی کنارم چیزی پف کرده بود و آهسته بالا و پایین می رفت. که بود؟ آیا می شناختمش؟ عینکم را از کنار میز برداشتم زدم. حجم موهای بلند سیاه از زیر ملحفه بیرون زده بود. آیا اصلن قابل شناختن بود؟ساعت روی میز تیک تاک می کرد. دستم را بردم و لیوان...
-
عشق و مرگ
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385 03:28
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 تیرماه سال 1385 01:01
اندیشیدن گونه ای زندگی ایلیاتی ست، گشت و گذار در قلمروهای مختلف هستی. « فیلیس گتاری» حفره ها گفتم کاش نرسیم. کاش هیچ وقت نرسیم. و به بیابان خیره شدیم. گفتم کاش همین نور کذایی هم نبود. و ماه را به احمد نشان دادم. گفتم یعنی همیشه توی سفر مخصوصن سفر با اتوبوس در شب فکر و ذکرم همین بوده.این که بزنم به بیابان، به آن انتها....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 تیرماه سال 1385 13:55
نهنگ ها به گل می نشینند من مست بودم.حتا زمانی که ضربات هم نواخته می شد از پای تلویزیون بلند شده بودم.رفته بودم توی حیاط. راستش می دانستم اوضاع از چه قرار است. یعنی همیشه اش همین بوده.ناب ها باید نابود و گم شوند تا جا برای شارلاتان ها باز شود. فاشیست ها گل ها را له می کنند تا باغچه ای نماند. بعد از خانه زدیم بیرون. عجب...
-
داستان
شنبه 20 خردادماه سال 1385 13:37
دَوَران من سه شب است که توی ماشین لباسشویی ام. البته احتمال می دهم که سه شب باشد و راستش زیاد مطمئن نیستم که سه شب باشد و ممکن است سی شب باشد و حقیقتش هم دیگر حساب روزها با این وضعیت ناجور از دستم دررفته و امکان این که بگویم چند روز است دراین قوطی چرخان هستم وجود ندارد و اصلن هم اهمیتی ندارد که بدانم چند روز است خود...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 خردادماه سال 1385 16:16
شیشه ام پایین نمی آید مرتضا برای مرتضا؛ اصغر اکبری وعنایت پاک نیا دیشب مرتضا رفت.بعد از 22 سال آمده بود ایران. توی دلم می گفتم یعنی چطور ممکن است آدم 22 سال دوام بیاورد و دلتنگ نشود.خودش یک عمر است.بله مرتضا برگشته بود ایران. برگشته بود و خیابان های تهران را می دید. توده ی به هم فشرده ی انسانی را که در شهر حیوان وار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1385 17:59
دَوَران تا دیدم گفتم باید همینجا باشد. بی اختیار رفتم تو. باد توی درخت ها می پیچید و نم بارانی هم می زد. توی حیاطش یک درخت گردو بود ادامه ی درخت های باغ روبرویی بود. بعد اطاق رادیدم. با در چوبی شکسته وسقف یله داده جوری که می گفتی همین حالاست که بریزد روت. بعد برگشتم و باغ رادیدم پر از صدا و ابهت.اطاق چراغ نداشت رعد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1385 14:39
با کلمات عشق بازی می کنم دیروز رفته بودم هواخوری. هواخوری کجا می تواند رقم بخورد جز خیابان انقلاب. تنفس تنها درین خیابان برایم ممکن شده. سیگاری بگیرانی و به ویترین کتابفروشی ها خیره شوی به امید این که کتاب تازه ای آمده باشد و چه ذوق و شوقی دارد ورق زدن کتاب تازه. چاپ اول. با ترجمه ی خوب و جلد هم که البته مهم است. کتاب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1385 14:25
۱ ژیان سواری ات را کن آقای ویراستار چند شب پیش با سعید بردستانی صحبت می کردم. گفت که مجموعه اش را داده به نشر ققنوس. گفتم جای بسی خشنودی آقا...گفت ای بابا دس رو دلم نذار....و ماجرا را گفت. گفت از ویراستار ققنوس.گفت نمی دانم کیست و ریده به متن. هرچه دلش خاسته به متن اضافه و کسر کرده. گفت از این آقا . گفت که محمد حسینی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 فروردینماه سال 1385 15:26
دفترچه خاطرات کثیف نگاهی به رمان افیون نوشته ی شیوا ارسطویی چاپ اول فوریه 2006فرانکفورت دیشب بالاخره با هر زور و ضربی که بود توانستم رمان شیواارسطویی را گیر بیاورم و سر راحت بر بالش بگذارم.نام کتاب افیون است. با یک طرح جلد بد.خونی که روی یک زن چادری می ریزد. ناشر کتاب نشر البرز فرانکفورت است.این رمان 256 صفحه ای به...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 13:21
شب بخیر امیر برای امیر طاهری نژاد خبر را دیشب شنیدم.مادرم گفت. گفت که امیر هم مرد. گفتم کدام امیر و مگر چند تا امیر بود و گفت.همیشه در چنین مواقعی تا لحظاتی چیزی نمی شنوم کلمات توی مخم چرخ می خورند تا به دنبال در رویی بگردندند برای تاویل مسئله ی اصلی که مرگ باشد. به گمانم اولین بار به هنگام مرگ مادربزرگم بود که با آن...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1385 14:10
۱ نقش ۸۳ مجموعه داستانهای برگزیده ی سال ۸۳ جایزه ی بنیاد گلشیری بزودی توسط نشر نیلوفر روانه ی بازار می شود. درین کتاب داستانهایی از پاکسیما مجوزی-مهسامحب علی-زهره حکیمی- کیهان خانجانی-یونس ترکمه-شهلا پروین روح-فرشته احمدی-اسفندیارآبان-محمد حسینی - شیوا مقانلو-محمدی-پوروین محسنی آزاد-فرهاد کشوری-اخمد غلامی-بهناز علی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1385 16:37
معذرت خواهی کن خاله جان اول که کتاب را دیدم تعجب کردم گفتم که شاید چشمهایم بد می بیند اما بعد که کتاب را برداشتم دیدم که اشتباه نکرده ام. بله کتاب آهستگی میلان کوندرا بود با ترجمه ی کسی به نام نیما زاغیان. ناشر هم انتشارات روشنگران بود. برایم جای سوال بود که چه چیز این متن را می شود ترجمه کرد و اصلن همان طور هم که از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 فروردینماه سال 1385 14:00
وقتی از مرگ حرف می زنیم از چه حرف می زنیم من و رفقا دیشب آنجا بودیم. رفته بودیم مثلن فیلم ببینیم. به گمانم محاکمه بود. کار اورسن ولز. برای همین رفتم. با آنها. وگرنه که من جوانک را نمی شناختم. فقط می دانستم که دانشجوست. توی حیاط اولین چیزی که جلب نظر کرد یک تابوت بود. من متوجه آن نشدم. رفقا گفتند که تابوت پدرش...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 13:52
سال کافکا سال جدید را با کافکا آغاز می کنم.... این هم چیز تازه ای نیست. کافکا همیشه در زندگی ام بوده..همواره با او زیسته ام .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 اسفندماه سال 1384 11:51
الهام افروتن در بند قاتلین به سر می برد شنیده ها حاکی از آن است که الهام افروتن که مدتی است در انتظار محاکمه ی خود در زندان اوین به سر می برد به بند قاتلین فرستاده شده است. البته او از وضعیت زندان و مسئولان زندان اظهار رضایت می نماید اما مطمئنن بند قاتلان با وضعیت زندانیانش جای مناسبی برای یک دختر بیست و یکی دو ساله...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 19:52
۱ چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی گوید بیا با من دمی بنشین سر آن هم نمی دارم ۲ جلسه ی داستان ادبیات داستانی زنان با حضور مهسا محب علی و سودابه ی اشرفی در بندرعباس برگزار شد. پس از مراسم این دوستان به دعوت منطقه ی آزاد قشم به این جزیره سفر کردند و آنجا هم جلسه ای برگزار نمودند. موضوع جالب قضیه ی مراسم زار بود که د...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 02:47
1 در لذتِ شَک نگاهی به فیلم " چهارشنبه سوری " « هرکس که در زندگیاش دیگریئی دارد، همواره تنهاست » تیتر بالای این متن، یعنی در لذت شک، شاید چندان ربطی به فیلم مورد نظر ما نداشته باشد و در حقیقت بهانهایست برای من تا دربارهی سینمای اصغر فرهادی و فیلم اخیرش داد سخن بدهم. پیشتر از این از او " شهر زیبا " را دیده بودم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 02:58
صبحانه ژاک پره ور همایون نور احمر به : ه . ن قهوه را در فنجان ریخت شیر را در فنجان قهوه ریخت شکر را در شیر قهوه ریخت با قاشق قهوه خوری هم زد شیر قهوه را نوشید و فنجان را سر جایش گذاشت بیآنکه به من حرفی بزند سیگاری روشن کرد با دود آن حلقههایی در هوا درست کرد خاکستر سیگار را در زیر سیگاری ریخت بیآنکه با من حرفی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 19:45
از رنجی که میبریم نگاهی به مسئلهی رنج در ادبیات هادی کیکاووسی مدتها بود که درگیر این مسئله بودم. مسئلهی رنج و تاثیر آن بر نوشتار. تا اینکه هفتهی گذشته در سفری که با خانم محبعلی به کردستان داشتیم این فرصت به من دست داد تا ته و توی قضیه را در بیاورم. قرار بود خانم محبعلی راجع به ادبیات دههی هفتاد صحبت کند و من...