تمام این خیابان ها را گشته ام چه فرق می کند مستقیم بروم یا راست یا چپ همه چیز
در حال غوطه خوردن در خودش است.......کاش همیشه برف می بارید.
2
یک بوس کوچولو را دیدم.هیچ وقت از سینمای فرمان آرا خوشم نیامده به گمانم ایشان باید منتظر ترکش های این فیلم از جانب ابراهیم خان گلستان باشد.
3
هنگامی که فلاکت اعلای سعادت جاری را بفهمی سعادت حقیقی را در کف خود خواهی داشت.
4
و.م .آیرو........داستان نویس معرکه ایست....به تازگی نشر نی مجموعه داستانش را بیرون داده.....لذت ببر.
5
پرنده ها می روند در گنو بمیرند
6
زن خطوط کف دستانم را دید.گفت:چه مرگ هولناکی عزیزکم.....و رویش را چرخاند....من به رد پای او در برف خیره بودم.
دو شعر از عبدالعلی عظیمی که بسیار دوستش دارم
« رویش»
از چاکِ گریبانت
تلخ و گس
برگ و علف چه عطری داشت
همان گونه که جامهها را میکنیم و پراکنده میکنیم
گرداگرد بستر
ما را هیچ اختیاری نیست تا تن معاوضه کنیم
پس آغوشِ تو آغوشِ من شد
و آغوشِِ من آغوشِ تو
آغوشِ تو
آغوشِ من.
شانههای من
دو کاسۀ زانویِ برآمدۀ تو بود
و بر شکمِ ما
شبپرهای از تب پوست میانداخت
چون شعلهای بر شاخۀ کبریتی
بالیش از من
بالیش از تو
میتپید
تته پتهای میکرد و میسوخت
بالی و شعلهایش از تو در آسمانِ من
بالی و شعلهایش از من در آسمان ِ تو
آسمان ِتو
آسمانِ من
آسمانِ توِ تو
توِ تو
منِ من.
و در آن بازی که برندهاش بازنده است
گاهی تو میرسیدی پیش از من
گاهی من میرسیدم پیش از تو
مرا نجوا میکردی
تنت آرام بود
صدایت آرام
با چشمانِ غایب مرا میدیدی
مثل انعکاسِ آبیِ آسمان
که سرخ میشد در گلی
سبز میشد در برگ علفی.
« اعتراف»
دیگر
داشتم دلتنگیها را مهار میزدم
تو نبودی اما
مثل موهای تو بر سینۀ من
باران
چه افسارگسیخته میتاخت
دیگر
داشتم از شکل میافتادم
دور از آن انگشتانِ کوچک
که بیدار میکرد خاک را
تا بر همان شکلِ شاخه بماند شکلِ گل
پشتِ آن برگِ گاهی هست و گاهی نیست
تو نبودی اما
بر لبانِ ما دروغیست
که اگر بگوییم میمیریم
اگر نگوییم مردهایم
در تشییعِ باد و برگ
چه شبها که تا دیر میماندم
تا بشنوم خیابانهای خماندرخم را
چون خلخالی بر پای شب
که خرامان
به سروقتِ تنهایان میآید
دیگر
قسم خورده بودم
به سرانگشتانی که قفل و قزن را روی شکم
به هم میاندازد و میچرخاند سینهبند را
و به حرکتِ موزون و هماهنگِ بازوها و
سرانگشتانِ شست و اشاره
که دو بندی را با پوست
آشنا میکند آشنا میکند
به چشمی که میخندد
به لبی که بوسه پرتاب میکند
به آینه
از آینه
تو نبودی اما
باورکن شبهایی هست
که صبحِ مرگش نمیرسد.