سال کافکا
سال جدید را با کافکا آغاز می کنم.... این هم چیز تازه ای نیست. کافکا همیشه در زندگی ام بوده..همواره با او زیسته ام.
الهام افروتن در بند قاتلین به سر می برد
شنیده ها حاکی از آن است که الهام افروتن که مدتی است در انتظار محاکمه ی خود در زندان اوین به سر می برد به بند قاتلین فرستاده شده است. البته او از وضعیت زندان و مسئولان زندان اظهار رضایت می نماید اما مطمئنن بند قاتلان با وضعیت زندانیانش جای مناسبی برای یک دختر بیست و یکی دو ساله نیست و تاثیر مخربی بر ذهن او خواهد گذاشت. یادمان نرفته که چندی پیش در یکی از زندان های ورامین چنین حادثه ای رخ داد. یعنی یک نوجوان بزهکار را در بند قاتلان جای دادند و نتیجه اش قتل نوجوان بر اثر درگیری برای دفاع از خود بود. امید است سکونت وی در این بند موقت باشد و پس از جلسه ی محاکمه وی به بند خود یعنی همان بندی که وی به خاطر ان در زندان به سر میبرد ارجاع داده شود.ضمن اینکه وکالت وی را نیز خرمشاهی بر عهده گرفته است.یعنی همان موکل شهلا جاهد.
۱
چنان در نیستی غرقم که معشوقم همی گوید بیا با من دمی بنشین
سر آن هم نمی دارم
۲
جلسه ی داستان ادبیات داستانی زنان با حضور مهسا محب علی و سودابه ی اشرفی در بندرعباس برگزار شد.
پس از مراسم این دوستان به دعوت منطقه ی آزاد قشم به این جزیره سفر کردند و آنجا هم جلسه ای برگزار نمودند.
موضوع جالب قضیه ی مراسم زار بود که د رشهر سلخ توجه ایشان را به خود جلب نمود.
این گروه تازه از اجرای مراسم از پاریس بازگشته بود و استقبال درخوری از داستان نویسان ما انجام داد.
۳
بعد از مدت ها نبودش را حس می کنم. آن خنده ها و شوخی ها در دفتر و خیابان.......
حالا کجایی خرگوش من.........
1
در لذتِ شَک
نگاهی به فیلم "چهارشنبه سوری"
« هرکس که در زندگیاش دیگریئی دارد، همواره تنهاست »
تیتر بالای این متن، یعنی در لذت شک، شاید چندان ربطی به فیلم مورد نظر ما نداشته باشد و در حقیقت بهانهایست برای من تا دربارهی سینمای اصغر فرهادی و فیلم اخیرش داد سخن بدهم. پیشتر از این از او "شهر زیبا" را دیده بودم که به نسبت، به قول یکی از دوستان، فیلم باشرفی بود و توانسته بود سیاهیها وسفیدیها را درهم بیامیزد تا به رنگ بیطرف خاکستری برسد.
عنصری که باعث می شود تا مخاطب بتواند با تمام کاراکترها ارتباط حسی برقرار کند و به آنها حق بدهد. یعنی همانی که همیشه میگوییم هر کسی، حق را با خودش حمل میکند.
اما در چهارشنبهسوری این اتفاق نمیافتد. فیلم به قطعیتی دچار میشود که نه مخاطب عامش را راضی میکند و نه خاصش را. یک چوب دو سر طلا!!
اول اینکه نمیدانم آقای فرهادی از کدام دنده برخاسته و کدام بیانیهی فمینیستی را اول صبح پای میز صبحانه مطالعه فرمودهاند که دست به چنین حماقتی زده.
فیلم جدای از اسم جذابش که نگاه شدیدی به گیشه دارد وایام هم به کامش است- به دلیل نزدیکی به چهارشنبه سوری- به شدت در حمایت از زن است وظلمی که بر او میرود. مسالهی اصلی فیلم خیانت است که منجر به گسست در خانوادهی شهری میشود و وضع روستاییها بسیار بهتر است-ترانهعلیدوستی و شوهرش عبدالرضا- انگار که در روستاها دیگر از این اخبار نیست.
فیلم تبدیل به یک بیانیهی فمینیستی شده. پر ازشعار.
یادم میآید وقتی اولین بار فیلم "بیوفا" را دیدم حیران مانده بودم که باید طرف کدام یک را بگیرم. شوهرِ بی توجه به زن یا زنِ مظلوم. شوهرِ مظلوم یا زنِ خائن. این دائم در چرخش بودن باعث میشد تا کمتر با سیاهی و سفیدی روبرو باشیم و جهان روایی خاکستری شود.
اما چهارشنبه سوری اینگونه نیست. فیلم با آن که بسیار خوش ساخت و روان است و تصاویر خوبی دارد اما از محتوای ضعیفی رنج میبرد. فیلم با قطعیت دادن به رابطه ی حمید فرخنژاد و پانتهآ بهرام عملن مرگ خود را اعلام میکند.
فیلم میتوانست ما را بیشتر با خود درگیر کند به یک شرط: مبهم گذاشتن رابطهی شوهر با زن آرایشگر.
یعنی میبایست با شکِ هدیه تهرانی ما را وارد جریان لذت میکرد.
تنها با این حربه یعنی معلق گذاشتن مخاطب و کاراکتر فیلمش میتوانست به یک شاهکار نزدیک شود.
اما فرهادی نشان داد که اینکاره نیست یا حداقل حالا حالاها وقتش نیست.
مرد ستیز بودن فیلم هم جالب است.
اغلب مردها در حالتهای مادر بهخطایی به تصویر درآمدهاند. آنها یا در حال آتشافروزی و پرتاب نارنجک در کوچه و پس کوچهاند- به این نشانه که تمام آتش ها از گور مردها بلند میشود ونه این زنانِ مظلومِ دوست داشتنی- و یا اینکه مشغول طلاق دادن زنانشان و امر قبیح خیانتند.
منباب اطلاع و خیلی برادرانه از آقای فرهادی درخواست میکنم که زحمت بکشند و یک روز- فقط یک روز – وقت شریفشان را به مطالعهی صفحهی حوادث روزنامههای وطنی اختصاص دهند تا دوزاری کجشان بیفتد.
نود درصد قتلهای ماههای اخیر درارتباط با خیانت بوده. آنهم خیانت زن به شوهر و کشتن او توسط یک همدست یا همان فاسقِ جوان و زیبای همیشگیِ ما.
برای من که همیشه آدم شکاکی بودهام و به امور با شکاکیت نگریستهام- و فکر میکنم انسان زندهبودنش را فقط با شکاک بودن میتواند به اثبات برساند و نابود کنندهی قطعیت است- سکانسهای سرگیجهوار هدیهی تهرانی ، در هنگام شک به شوهر، بسیار زیبا و در حد شاهکار بود. وحتمن باید به اینها، فضای متشنج تهران را هم اضافه کنم که در شب چهارشنبه سوری به قولِ یکی از دوستان تبدیل به جنگ ایران و عراق می شود- با این تفاوت که شهدایش شهید محسوب نمیشوند- و در این فیلم به خوبی از آن استفاده شده و با لهجهی جنوبی فرخنژاد ما را یاد جنگ میاندازد.
امر دیگری را که فرهادی نباید فراموش کند آن سخن بزرگ است که هر کس که دیگریئی دارد همواره در زندگیاش تنهاست و فرخنژاد از این دست انسانهاست نه یک خوکِ کثیف. مرا بیشتر یاد شعر قهوهی نزار قبانی انداخت آنجا که زن فالگیر روبرویش مینشیند و از آیندهاش میگوید و این که؛ پسرم تو دریاهای زیادی را خواهی پیمود و سرزمینهای زیادی را درمی نوردی اما آن زن را هرگز نمییابی.......
و این سرنوشت ایدهآلیستهاست. انسانهایی با جانهای آزاده. همواره کس دیگری هست.
وقتی داشتم از سینما بیرون میآمدم به دستهای زوجها خیره بودم که با شک و تردید در دست طرف مقابلشان بود حتا نگاههاشان هم به شوهرانشان جور دیگری بود و این آشی بود که فرهادی برای مردانِ مادر مردهی ایرانی پختهبود، آشی که دودش به چشم خودش هم خواهد رفت.
یک ماجرای جالب هم این بود که پیرمردی که فکر میکنم پایش دیگر بدجوری لب گور بود در اواخر فیلم در اعتراض به فیلم و بدنمایی مردان در آن سینما را ترک کرد....که البتهبیشتر مایهی خنده بود تا حمایت دیگر مردان از او.....
به قول دوستمان بَهروژآکرهئی، اینجوریه دیگه.....کاریش نمیشه کرد.
2
نامت را فراموش کردهام
ملوسینا ، لورا ، ایزابل ، پرسهفونه ، ماری .
تو همهی چهرههایی
و
هیچیک از آنان .
تو همهی ساعاتی
و
هیچیک ازآنان.
"پاز"