نگاهی به داستان سگ گنده ی خانه ی آجر قرمز نوشته ی هادی کیکاووسی
نورافشانی یک موقعیت
مصطفی مستور
مجله ی ادبیات و فلسفه
سگ گنده ی خانه ی آجر قرمز محصول تمرکز و برجسته سازی یک وضعیت و کوشش برای نورافشانی کردن آن موقعیت است. از این منظر این داستان اثری هنرمندانه، چندلایه و در عین حال سهل و ممتنع است. استقرار شخصیتها در طرح (plot) و پوزیسیون ارائه شده نشان از آگاهی نویسنده در خلق نمونه ای موفق در فرم ادبی داستان کوتاه است. مرد/ زن/سگ، سه راس این موقعیت اند. انرژی پیش برنده ی طرح از ترس سرچشمه می گیرد. این انرژی رفته رفته و با پیشرفت داستان برمجموعه مولفه های اصلی داستان غلبه می یابد و به عنوان محور و هسته ی مرکزی، اجزای اصلی داستان( شخصیتها، رفتارها و گفت و گوها) را مهار و به هم مربوط می کند. پتانسیل ترس آنقدر قوی است که کل زنده گی طرح شده در داستان (روابط مرد / زن) را به منظور تاثیری واحد (single effect) یکپارچه و متحد کند. شروع داستان( شروع با گفت و گو) شروعی مدرن و لغزنده است. داستان از دل یک رویداد- و نه لزوما آغاز آن- شروع می شود.هراس مرد از ترسی که دائم بر او هجوم می آورد و او را وامی دارد تا با حرف زدن درباره اش اندکی از شدت ان بکاهد، با بی اعتنایی زن برجسته تر می شود. این بی اعتنایی با گفت و گوهایی که در پاسخ به هم ادا نمی شوند، ضمن اشاره به جدایی مرد/ زن، تنهایی راوی را موکدتر می سازد.
در رختخواب به زنم گفتم:"به نظر تو وقتی یه سگ یا یه حیوون وحشی دیگه ای به آدم پارس می کنه، آدم باید چکار کنه یا چی بگه؟ من که نمی دونم در چنین مواقعی باید چکار کرد یا چی گفت؟!"
حرفی نزد. سیگاری برداشتم و آتش زدم. خواستم پنجره را باز کنم که گفت:" سرد می شه"!
گفتم:"شایدم باید اصلن حرفی نزد و فرار کرد،هوم؟"هوم را روبه او گفتم. سیگارم تمام شده بود. آرام از زیر ملافه گفت:"قبض تلفن رو گذاشتم روی تلویزیون."
این نکته که فشاری که داستان از طریق تمرکز بر ترس در سراسر متن القا می کند مطلقا ساخته گی یا بیش از اندازه حس نمی شود، مهم ترین نقطه ی قوت داستان است. با این همه اشکال داستان بخش پایانی و اغراق طرح شده در فصل مربوط به پرتاب کتاب برای سگ ها است که تا حدی با بدنه ی داستان یکدست نیست. پیچ تند پایانی، داستان را که بر زمینه ای باور پذیر و واقعی پیش می رود، ناگهان با تکانه ای غیر واقعی متصل می کند که نتیجه ی آن شکافی است میان پایان و بقیه داستان.
خروج هایی که از روایت اصلی داستان می شود بسیار سنجیده و پرمعنا- نه نمادین- اجرا شده است. به ویژه مایلم به دو خروج از روایت مهم تر اشاره کنم: خروج اول مربوط به تصاویر تلویزیونی است که برتشدید موقعیت مرد- تنهایی در تحمل تجربه ترس- به نحو موثری کمک می کند و خروج دوم اما قوی تر و در نوع خود بسیار زیبا و داستانی است:
اسکاچ را محکم به طرفم پرت کرد. بدون اینکه سرم را کنار بکشم از کنار گوشم رد شد و خورد به چیزی و شلپ صدا کرد.
گفت:"محض اطلاع جناب عالی باید بگم که امروز رفته بودم خرید".
برگشتم و به اسکاچ نگاه کردم. خورده بود به عکس بچه ی تپل روی دیوار و افتاده بود روی دمپایی راحتی...
از گونه های بچه ی تپل توی عکس، آب راه گرفته بود و همینطور می آمد تا روی سرامیک هایی که عکس سه پرنده در حال پرواز بودند. قطرات آب به سرعت روی سرامیک ها سر می خوردند، گاهی یکی جلو می افتاد و آن یکی عقب، بعد این یکی جلو می زد و آن عقب می افتاد. قطره ای که جلو بود، ناگهان در ترکهای سرامیک شکسته ای فرو رفت و آن یکی آمد جلو زد.
زنم گفت:"گوشت با منه؟"
گرچه زبان داستان تقریبا در سراسر متن یکدست و بدون اشکال است اما از لغزش و بی دقتی خالی نیست:
ابتدا بچه هایی دیدم.../دیری نپایید که.../آلبالوها خودشان را با بی حوصله گی داخل کاسه می انداختند.
با این همه سگ گنده ی خانه ی آجر قرمز را به رغم قرابت زیاد آن با نمادنویسی، مطلقا نباید داستانی نمادین پنداشت. هرگونه کوشش برای نمادسازی در اثر، تنها به منجمد و مقید کردن روح شناور، لطیف و سیال داستان در قالبی تنگ و معین می انجامد.
هادی کیکاووسی به این دلیل که داستانش را می توان بارها خواند و لذت برد، داستان نویس خوبی است و البته می تواند داستان نویس بهتری هم باشد، اگر بتواند استعداد و تواناییهای خودش را در نوشتن کشف کند وآنها رابه کلمات و به داستان تبدیل کند.