وودی آلن وودی آلن است
خب مثل اینکه این روزها تب یهودی ستیزی بالا گرفته وهر کس به طریقی می کوشد از قافله عقب نماند کار به جایی کشیده که هنر را هم قاطی این جنگ خانمان سوز کرده اند. چندی پیش بود که مقاله ای در روزنامه ی وزین شرق خواندم. مقاله به قلم کسی به نام مازیار اسلامی بود. من ایشان را به درستی نمی شناسم والبته تفاوتی هم نمی کند فقط می دانم که یک اسلامی دیگر هم در مجله ی هفت که حالا به مجله ی خانم ها تبدیل شده و بهتر است یک سبز هم پشتش بگذارند ـمثل خانواده ی سبز یا سفره ی سبز یا...ـ ولش کن آنقدر چیز پرت درین روزها یافت می شود که وقتی می خواهی چیزی بنویسی مرتب ازین شاخه به آن شاخه می پری بله ایشان دراین مقاله ای آتشین به کارنامه ی سینمایی وودی آلن این یهودی لامصب ـ لابد ـ پرداخته است. البته من به ایشان حق می دهم که باب طبع دوستان محافظه کارمان در شرق بنویسد و لابد سبیلشان را چرب کند برای دوستان و اینگونه تمام کارنامه و آثار سینمایی وی را ندید بگیرد و دست آخر بگوید جری لوییس ازو بهتر است!! بعد آمریکا را وسط بکشی و حکومتش را و دائم این یهودی بیچاره را بمباران کنی که چرا یهودیست انگار دست خود آدم است که کجاییی و با چه مذهبی به دنیا بیاید آن هم که؟ وودی آلن کسی که بیشتر از همه خودش را در فیلم هایش نقد می کند و بارها اعلام کرده که از جنگ بی زار است.....زمانی که تو در قنداق بوده ای باباجان این مرد داشته نظریات ضدجنگ می داده ....عشق و مرگ را ببین آقای اسلامی...میدانم شما استادید دیده اید حتمن....یکبار دیگر ببین خدا را چه دیدی شاید توفیقی حاصل شد...اما بمباران کردن یک نفری در چنین شرایطی و به بهانه ی بمباران جایی دیگر به دور از عقل و البته شرف است.....چقدر بی شرف این روزها زیاد شده...دیگر از نام بردن شان هم آدم خسته می شود....همه چیز قاطی پاطی شده....حالا می ترسم فردا هم لای روزنامه ی آقایان را باز کنی و ببینی که حکم داده اند که کتاب های مکتب فرانکفورت هم باید سوزانده شود و آدورنو و بنیامین و ....ملحدند....نمی دانم چکار به دین دیگران دارند احمق ها....نه بی شرف ها.....بهتر است باباجان...می چسبد.
تعطیلات همیشگی
pierrot le fou
خب یک چیزهایی توی این دنیا هست که بوسیله ی آن شب تو روشن می شود. عین یک آتشی که به آن پناه می بری.... دیشب برای من این گونه بود. فیلم را یکی از دوستان به دستم رساند. توی راه می دویدم. نفس نفس می زدم با دو حلقه سی دی که توی دستانم عرق کرده بود. بعد فیلم را گذاشتم توی دستگاه نباید وقت را تلف می کردم چون احتمالن حدس زده بودم که چه آشی برایم پخته. و پی یرو خُله توی دستگاه چرخید چرخید و مرا هم با خود چرخاند.بعد از مدت ها بود که فیلم خوبی می دیدم به واقع گدار به خوبی توانسته زندگی روزمره را به گه بکشد به توسط دو کاراکتری که همینطور می روند انگار که جهان در تعطیلات همیشه گی ست و آنها هم توریست هایی هستند که راحت از کنار قضایا عبور می کنند و تنها نظاره گر جهانند. وسط های کار یکی دوبار از فرط دیالوگ های به شدت گروتسک و انتزاعی کاراکترها به لرزه افتادم. گدار جهان را به هجو می کشد این دو به راحتی و با خونسردی آدم می کشند با هم می رقصند مست می کنند از عشق حرف می زنند و تحت تعقیب قرار می گیرند و در نهایت خسته می شوند...دنیا این بود؟ پس بزن بریم و خودکشی و..... آن ها توی باد می دوند.جهان تعطیل است و این تویی که جهان خودت را می سازی بابا جان....نمی توانم بیشتر راجع به این فیلم چیزی بگویم چون می ترسم که کلمات خرابش کنند...یک فیلم در انتظار گودویی به سبک گدار...داشتم فکر می کردم که چقدر خنده دار است که کیارستمی را با گدار مقایسه می کنند. او چه جهان بینی دارد و دوستان ما چه...از گل و بلبل و درخت تصویر گرفتن هم شد کار؟نه باباجان فیلم این نیست اگر می توانی مرا بلرزان وگرنه برو پی کارت... یک فیلم مثل پی یرو خُله با آن شکل و شمایل برای تمام تاریخ سینما بس است....من فقط همین را می خواستم. ممنونم آقای گدار که شبم را روشن کردی....
تخم مرغ ها تخم مرغ ها تخم مرغ ها
تخم مرغ ها
تخم مرغ های خاموش
در یخچال فریزر ده فوت
سفید، ساکت، ایستا
در انتظار مسلخ
در کابوس روغن داغ
درِ یخچال را باز کن دختر
با آن انگشتان کشیده
مسحورم کن
بردار این تن سپید سرد را
بشکن پوسته ی نحیف وتردم را
مرا به دست روغن داغ بسپار
من عمری در درون ماهی تابه ی پر حرارتی با شعله ی بالا جلز و ولز کرده ام
با روغن حیوانی نابی بالا و پایین شده ام
مرا بردار که دارم با حسرت به آن انگشتان زیبا خیره می شوم
بگذار قل بخورم مابین آن دستان گرم
برای لحظه ای تنها
لحظه ای ماقبل آن برزخ
ماهی تابه و خون
پیش از آن که سرخ شوم
با این روغن حیوانی ناب