....
صورت من بر یک قسم است:
همین قسمی که حالا دارد براین کلمات شماتت میکند
صورت یک قسم بودهام را از روی دستم که بر دو قسم است برمیدارم و به فوارههای کوچک نقرهای خیره میشوم که بر شیشه میزند
دست راست محصول همین ابدیت است
دست را سترگ از چهره برمیدارم و به تاریکی انگشتان خیره میشوم که بر شیشه تک میزنند با ریتم محجور فوارات و اشارات نقرهای
دست چپ محصول همین ازلیت است
خودم بودم پس که اینگونه در انتظار وقت شمارش باران و نخل در جستجوی ردی صحیح از ابر بر آسمان بودم
آسمان من همه شرجی بود
زخم هایی عمیق با چاکهایی به تناسب تناژ درد که نرم بر بستر من میبارید
و من باز چشم انتظار آن ابر موعود بودم که سیاهیش چشم آفتاب را ببلعد
ابری که نمیبارد
ابری که نمیساید دستی به ترحم بر زمین
ابری بدون شرح و تفصیر های موجه جغرافیایی
ابری تصلیب بر آسمان
ابری برای نباریدن
معرکه ابریست
چتر آسایش است از شر نور و پشه هایی که مورب به سمت پوستت رها میشوند تا خون به دهان برند
من خود ابر نبار بودم
ابر بدقلق نبار
این را هر شب به ازلیت و ابدیت راست و چپم میگویم و آنها باز در انتظار نشانهای بارشند
چه انتظار فرسودی.
چه بارش درون من است.