نگاهی به کتاب از دو که حرف میزنم از چه حرف میزنم
هاروکی موراکامی
مجتبی ویسی
نشر چشمه
چاپ دوم
چند وقتیست که شب ها میدوم. دویدن برای من همانند دوچرخهسواری لذتی دارد که تعریف کردنش شاید آنقدرها به دل کسی مربوط نشود چون حوزهای کاملن خصوصی را در بردارد که شامل تفکرات آنی و کلماتیست که به هنگام دویدن یا رکاب زدن در کاسهی سر میچرخند و میسرند تا خود را به رخ بکشند.
چند شبیست که می دوم و اتفاقن در مسیر همین دویدنها که از امیرآباد تا پارک لاله و انقلاب ادامه مییابد به این کتاب رسیدم. عجیب بود برای من. من میدویدم و کتاب هم دربارهی دویدن بود.
من فکر میکردم به کلمات در حین نفسنفس زدن و کتاب هم دربارهی همین بود اصلن.
من البته اولبار در رمان تنهایی یک دوندهی دو استقامت نوشتهی آلن سیلیتو به چنین گزاره ای برخوردم. اصلی بنیادین در امر دویدن، جهیدن، رهیدن، رکبیدن و انواع و اقسام تنقلات پرشی و شلنگ تختهاندازیهای ماجراجویانه که مختص چنین ذاتهاییست.
به چه فکر میکنی؟
در هنگام دویدن یا همان موارد ذکر شده در بالا به چه میاندیشی؟
آلن سلیتو پیشتر مرا با این درگیری روح و جان آزرده کرده بود. یک درگیری واقعی به هنگام دویدن بین عین و ذهن.
هاروکی موراکامی در این کتاب هم به روش خاص خود دست به این کار زده. نه به شکل داستان و نه به شکل یک نوشتهی اتوبیوگرافیک.
موراکامی در همان اول کار توضیح میدهد که هدفش از دویدن چیست.
هدف تنها خودش است. رقیبی وجود ندارد. من رقابتی با کسی ندارم.
در جایی از کتاب عنوان میکند:
فقط میدوم. دویدن در خلاء.
و بعد به ربط و ربوط نوشتن و دویدن میپردازد:
- از این منظر نوشتن یک رمان و دویدن تا آخر خط مسابقهی ماراتن شباهتهای بسیاری با یکدیگر دارند. اساسن یک نویسنده محرکی درونی و خاموش دارد و در پی کسب تایید از جهان بیرون نیست.
و تکههایی که عجیب گیراست در دل متن:
- نکتهی مهم این است که آیا میتوانم از دیروز بهتر باشم یا نه.
- در دوهای استقامت تنها رقیبی که باید بر آن غلبه کرد، خود است؛ کسی که قبلن بودهاید.
- در رماننویسی نیز تا آنجا که من میدانم مسئلهای به نام برد و باخت مطرح نیست.
موراکامی برخلاف سیلیتو دست به روشی ساختارشکن در روایت زده است. ما از طرفی با یک داستان روبهروییم- هرچند که دویدن محور اصلی روایت است- اما در واقع حرفش را به موازات همین نفس نفس زدنها بیان می کند. درست مانند قدم زنیها و پرسههای براتیگان یا جک کرواک که تبدیل به داستان میشوند. تفاوت در این است که موراکامی خود از ابتدا میگوید من فقط میخواهم راجع به امر دویدن صحبت کنم. این شگردی مکارانه برای روایت اوست چون همانطور که وقتی او میدود و به عمل دویدن میپردازد فکر میکند و ذهن روایتگرش نفسنفس میزند با کلمات؛ به همان شکل هم زمانی که با ما از دویدن حرف میزند ذهنش به سوراخهای دیگر نیز نفوذ میکند و ما را به لابیرنتی اندیشمند از جهان تفکرات وی رهنمون میسازد.
تفاوت سلیتو با موراکامی در همین است. سلیتو داستان میگوید و میدود و میرود.
موراکامی میدود و ما را هم میدواند و یک چیزهایی هم برای ما تعریف میکند و باز هم ما در حال دویدن در پیاش هستیم.
درست مثل شهرزاد.
فقط می نویسم. نوشتن در خلاء. همین.