یک شعر از خلیل پاک نیا
در این مکان بهتر است
قید زمان را بزنید
وضعِ شما
این عکسهای سیاه ست
که در چند جا لنگ میزند.
این علامتهای سوال
که در حلقههای تنگ
قصد ِعصبهای شما کرده
بیمورد نیست.
این وزن ِگذشته است
که وقتی از پلهها
پایین میروید
پناهی پیدا نمیکند
جز درد
باید کمی شیمی بنوشید
تا این واجهای فرسوده
که به زورِزمان رسوب کرده
کمی نرم شود
و وقتی کارد در کمرِ شما مینشیند
خیالها از سرتان بیرون رود
آسمان دم ِدست نیست
ترس تاب میخورد
با سایههای سفید
چشمنواز خواب
چراغهای خاموشی
گرم ِکار میشوند
و دستهای سرد
در ستونهای سکوت
دنبال مهرههای گمشده میگردند.
پاورچین
پاورچین
به نظم هندسی
میروم
در راهروهایی
که میآیند
و انبساطی بیانتها دارند.
استکهلم، پنجشنبه ۳۱ اوت
سلام
سلام.دلم تنگ شده برای مرغان دریایی و دخترکانی که به اعتکاف میروند
دلم تنگ شده برای غلام واتشهای سرخ
دلم تنگ شده برای اواز شبانه بر بشکه ....
و ...... کجایی؟
سلام.هوووووووووووووووووووووووم.اگه دوست داشتی یه سری بزن به
www.sinlees.blogfa.com
این شعر به نظرم مشکل دارد. با خواندن اش به صورتی که تقطیع شده مجبوری بی خودی نفس تازه کنی.
سلام وقت بخیر من امشب از دورود حرکت می کنم میام تهران اگه تو نستی بیا ترمینال مشتاق به دیدار شمام