1
در لذتِ شَک
نگاهی به فیلم "چهارشنبه سوری"
« هرکس که در زندگیاش دیگریئی دارد، همواره تنهاست »
تیتر بالای این متن، یعنی در لذت شک، شاید چندان ربطی به فیلم مورد نظر ما نداشته باشد و در حقیقت بهانهایست برای من تا دربارهی سینمای اصغر فرهادی و فیلم اخیرش داد سخن بدهم. پیشتر از این از او "شهر زیبا" را دیده بودم که به نسبت، به قول یکی از دوستان، فیلم باشرفی بود و توانسته بود سیاهیها وسفیدیها را درهم بیامیزد تا به رنگ بیطرف خاکستری برسد.
عنصری که باعث می شود تا مخاطب بتواند با تمام کاراکترها ارتباط حسی برقرار کند و به آنها حق بدهد. یعنی همانی که همیشه میگوییم هر کسی، حق را با خودش حمل میکند.
اما در چهارشنبهسوری این اتفاق نمیافتد. فیلم به قطعیتی دچار میشود که نه مخاطب عامش را راضی میکند و نه خاصش را. یک چوب دو سر طلا!!
اول اینکه نمیدانم آقای فرهادی از کدام دنده برخاسته و کدام بیانیهی فمینیستی را اول صبح پای میز صبحانه مطالعه فرمودهاند که دست به چنین حماقتی زده.
فیلم جدای از اسم جذابش که نگاه شدیدی به گیشه دارد وایام هم به کامش است- به دلیل نزدیکی به چهارشنبه سوری- به شدت در حمایت از زن است وظلمی که بر او میرود. مسالهی اصلی فیلم خیانت است که منجر به گسست در خانوادهی شهری میشود و وضع روستاییها بسیار بهتر است-ترانهعلیدوستی و شوهرش عبدالرضا- انگار که در روستاها دیگر از این اخبار نیست.
فیلم تبدیل به یک بیانیهی فمینیستی شده. پر ازشعار.
یادم میآید وقتی اولین بار فیلم "بیوفا" را دیدم حیران مانده بودم که باید طرف کدام یک را بگیرم. شوهرِ بی توجه به زن یا زنِ مظلوم. شوهرِ مظلوم یا زنِ خائن. این دائم در چرخش بودن باعث میشد تا کمتر با سیاهی و سفیدی روبرو باشیم و جهان روایی خاکستری شود.
اما چهارشنبه سوری اینگونه نیست. فیلم با آن که بسیار خوش ساخت و روان است و تصاویر خوبی دارد اما از محتوای ضعیفی رنج میبرد. فیلم با قطعیت دادن به رابطه ی حمید فرخنژاد و پانتهآ بهرام عملن مرگ خود را اعلام میکند.
فیلم میتوانست ما را بیشتر با خود درگیر کند به یک شرط: مبهم گذاشتن رابطهی شوهر با زن آرایشگر.
یعنی میبایست با شکِ هدیه تهرانی ما را وارد جریان لذت میکرد.
تنها با این حربه یعنی معلق گذاشتن مخاطب و کاراکتر فیلمش میتوانست به یک شاهکار نزدیک شود.
اما فرهادی نشان داد که اینکاره نیست یا حداقل حالا حالاها وقتش نیست.
مرد ستیز بودن فیلم هم جالب است.
اغلب مردها در حالتهای مادر بهخطایی به تصویر درآمدهاند. آنها یا در حال آتشافروزی و پرتاب نارنجک در کوچه و پس کوچهاند- به این نشانه که تمام آتش ها از گور مردها بلند میشود ونه این زنانِ مظلومِ دوست داشتنی- و یا اینکه مشغول طلاق دادن زنانشان و امر قبیح خیانتند.
منباب اطلاع و خیلی برادرانه از آقای فرهادی درخواست میکنم که زحمت بکشند و یک روز- فقط یک روز – وقت شریفشان را به مطالعهی صفحهی حوادث روزنامههای وطنی اختصاص دهند تا دوزاری کجشان بیفتد.
نود درصد قتلهای ماههای اخیر درارتباط با خیانت بوده. آنهم خیانت زن به شوهر و کشتن او توسط یک همدست یا همان فاسقِ جوان و زیبای همیشگیِ ما.
برای من که همیشه آدم شکاکی بودهام و به امور با شکاکیت نگریستهام- و فکر میکنم انسان زندهبودنش را فقط با شکاک بودن میتواند به اثبات برساند و نابود کنندهی قطعیت است- سکانسهای سرگیجهوار هدیهی تهرانی ، در هنگام شک به شوهر، بسیار زیبا و در حد شاهکار بود. وحتمن باید به اینها، فضای متشنج تهران را هم اضافه کنم که در شب چهارشنبه سوری به قولِ یکی از دوستان تبدیل به جنگ ایران و عراق می شود- با این تفاوت که شهدایش شهید محسوب نمیشوند- و در این فیلم به خوبی از آن استفاده شده و با لهجهی جنوبی فرخنژاد ما را یاد جنگ میاندازد.
امر دیگری را که فرهادی نباید فراموش کند آن سخن بزرگ است که هر کس که دیگریئی دارد همواره در زندگیاش تنهاست و فرخنژاد از این دست انسانهاست نه یک خوکِ کثیف. مرا بیشتر یاد شعر قهوهی نزار قبانی انداخت آنجا که زن فالگیر روبرویش مینشیند و از آیندهاش میگوید و این که؛ پسرم تو دریاهای زیادی را خواهی پیمود و سرزمینهای زیادی را درمی نوردی اما آن زن را هرگز نمییابی.......
و این سرنوشت ایدهآلیستهاست. انسانهایی با جانهای آزاده. همواره کس دیگری هست.
وقتی داشتم از سینما بیرون میآمدم به دستهای زوجها خیره بودم که با شک و تردید در دست طرف مقابلشان بود حتا نگاههاشان هم به شوهرانشان جور دیگری بود و این آشی بود که فرهادی برای مردانِ مادر مردهی ایرانی پختهبود، آشی که دودش به چشم خودش هم خواهد رفت.
یک ماجرای جالب هم این بود که پیرمردی که فکر میکنم پایش دیگر بدجوری لب گور بود در اواخر فیلم در اعتراض به فیلم و بدنمایی مردان در آن سینما را ترک کرد....که البتهبیشتر مایهی خنده بود تا حمایت دیگر مردان از او.....
به قول دوستمان بَهروژآکرهئی، اینجوریه دیگه.....کاریش نمیشه کرد.
2
نامت را فراموش کردهام
ملوسینا ، لورا ، ایزابل ، پرسهفونه ، ماری .
تو همهی چهرههایی
و
هیچیک از آنان .
تو همهی ساعاتی
و
هیچیک ازآنان.
"پاز"
پسرجان. تو را به هر چه میپرستی جان هرکس که داری دوست ـــــــــــــ جون مادرت اصلا
قلم این صفحۀ مبارک را قشنگتر انتخاب کن.
آدم آخر اینهمه شلخته. اَه!!!
اول این که شما مجبور نیستید این صفحه را بخوانید
این همه وبلاگ از فهیمه رحیمی تا رضا صادقی
میتوانی نوشته هایی را بخوانی که به قول خودتان شلخته نباشد
دوم اینکه به نظرم این ذهن شماست که شلخته بین است و سطحی نگر
سوم اگه شرف داشتی آدرست را صحیح می زدی نه مثل بوقلمون می زنی و در میری
خوب شکر خدا که الهام زنده است شما هم خبر صحیحو می زدی خوب بود برا وبلاگ خودتون البته
سلام
هادی کجایی زنگ بزن یا قرار بزار ببینیمت
حالا کامنت مه پاک اکنی نه ؟سانسور خبریدر کار نبود!!حالا اگه انتقادی میشه باید تحمل کرد عزیز!
سلام بر اهل هوا
هادی جان ما آپ شدیم.
خداحافظ رفیق
خوب اومدم همینو بگم که نگن لالی .
من فیلمو ندیدم .
هادی اهل هوا سلام
از کوچه گذر میکنی و با ما ....
اومدی پوستت رو میکنم و برای ... لباس میدوزم دو تا تون مث همین
هادی جان سلام
کار جالبی انجام میدهی که در مورد فیلمها می نویسی
من فیلم را ندیدم
امابا توشته های توبعضی از صحنه ها
را در ذهنم مجسم کردم
داشتن پیش زمینه در مورد فیلم ها بد نیست
لااقل ما را درانتخاب دیدن یا ندیدن فیلم یاری می کند
موفق باشی
پروانه
اگم تو رفتی کار بکنی یا وب نویسی؟
بچه برو فکر کار بکن که صبا روز باید بری سر خونه و زندگیت
سلام جیگر..
ما دیگه اینجا داریم می میریم..تمام بروبچ باحال همه جا رو قبضه کردند!! تو این خراب شده نفس هم نمی شه کشید
سلام ...دیروز را با اهل هوا بودیم ...به زودی می نویسم ...از رنجی که می بریم خیلی برایم مفید بود ...ممنون
سلام موفق باشید
سلام هادی سریع با من تماس بگیر
موفق باشی
دوستان سلام. بعد از یک دوره استراحت ۱ ماهه بلاخره با وبلاگی دیگر و به نام شهر عزیزم جاسک به جمع وبلاگ نویسان هرمزگانی برگشتم
برای مشاهده وبلاگم به آدرس وب بالای متن بروید
سعی در آن دارم که از این به بعد جاسک و سنت ها و آداب و رسوم مردم پاک این منطقه را به اول هرمزگانیها دوم ایرانیان سوم جهانیان معرفی کنم.
منتظر شما دوستان عزیز هستم.
راستی یه خواهش به دوستان دیگر هم بگوئید فرزاد جاسکی با اسم واقعی اش برگشت....
سلام بر هادی عزیز
منقلب کردن قلبی که خواهان دوست داشتن است آسان نیست هر کجای این دنیای تاریک باشم زلالی ومهربانی تو را دوست میدارم.
کتاب من در تهران در مروارید -قصه - نگاه و... موجود است
صدایمان بزن
آره تا دیر نشده در مورد اومدن این خانومه یه چیزی بزار رو وب
سلام! استفاده بردم! شاد باشی
مادرمرده ترازاین نیست درهم گره بخوریم / ماکارونی
قهوه راچای بنویشیم / یک عصرپاییزی باکلاه ی /نارنجی
نارنجی یا آبی/چه فرقی می کند
چنگال راکه پایین بیاوری/تمام می شوددهانت که پرٌازبوی ماهی ست