«مردگان» نوشتۀ آقای محمدحسین محمدی داستانی است در مجموعهای به نام «انجیرهای سرخ مزار».
این داستان به زبانِ فارسی نوشته شده ودرایران جایزههای زیر را گرفته است:
برنده جایزه اولِ چهارمین کنگره شعر و قصه جوان ایران 1381
برنده جایزه اول و تندیس نخستین جایزه ادبی اصفهان 1382
برنده جایزه سوم (مشترک) جایزه ادبی بهرام صادقی 1382
برنده مجموعه داستانِ اولِ بنیاد هوشنگ گلشیری 1384
زبانِ این داستان با این پیشینهها مایۀ شرم است. آن را باید با کدام متر و معیار زبانی خواند؟ با داستانی مواجهیم که ادعا دارد به زبان فارسی نوشته شده است اما بیشتر به ترجمهای میماند با فارسیِ مندر آوردی از یک داستان افغانی که اصل و نسبش معلوم نیست چیست، بس که زبانِ بیهویتش زور زده تا لهجه بگیرد اما مزخرف از آب در آمده. هزار بار مزخرف.
در یک مملکت بازاریِ بچاپ بچاپ و با این همه اصحاب کشفِ نویسنده و داستان، هر چیزی را میتوان به هر عنوان چپاند.
یادم میآید رمانِ محمدرضا صفدری،« من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم»، که در آمد صدای خیلی از مدعیان داستان و «اوستا» در زبان بلند شد که اینها زبانبازی است و شکست محض است و من میتوانم هر ماه یک رمان اینجوری بنویسم و متهمش کردند به این که کتاب را عمداً حجیم کرده تا بابتش حقالتالیف هنگفت بگیرد وچی و چی ــ و حالا شنیدهام که کتاب آقای محمدی را سر دست گرفتهاند و واحیرتا که چه شاهکاری!
مفتی حرف زدن هم برای خودش حرفهای است و امیدوارم آقای محمدی در بند خطیبان حرفهای گرفتار نماند.
سطرهایی از داستان «مردگان» را مرور میکنیم، سطرهایی که اهل گفتار و حرف مفتکی، زبانورزی به حساب میآورند ــ زبانورزیهایی که دونکیشوتهای زمانه را به وجد آورده تا جایی که گویا هر کدام مدعی شدهاند آقای محمدی صیدِ دکانِ ایشان بوده است ــ مبارک شما و دکانِ گفتارتان!
که دیدم کاکایم سرِ جایش ایستاده شد.
که یکی از آنهایی که جلو بینی و دهانش را با شَفِلُنگیاش بسته کرده بود، ریسپانی درون چاه انداخت.
من به آدمهای بر سر چاه میدیدم که خم شده بودند و زور میزدند و ریسپان را طرف بالاکش میکردند و عرق میریختند.
به آفتاب نگاه کردم که در مابینْ جایِ آسمان بود.
پوز و دهانش را بسته کرده بود.
همکوچگیمان بود و قوماندان گفتنی. قوماندان گفتنی قوماندان نبود؛ ما قوماندان میگفتیمش، چون هیچوقت تفنگش را زمین نمیماند.
همانطور که صورت جنازه یکی از ماها را از خاک پاک میکرد، به طرف روستای کنار جاده میدید.
یادم میآید که میخواستم گریان کنم، ولی نتوانسته بودم.
پیکا را از شانهاش پایین کرد و طرف ما گرفت.
مرد پیکا دار ما را لب جاده ایستاده کرده بود.
جنازههای ما را که بر تیلر تراکتور ماندند پدر گفت: « برویم.»
پیکا را طرفشان گرفت و آنها ایستاده شدند، بی هیچکدام گپی.
پیکا را طرفش دور داد که اگر پیش بیایی تو را هم پهلویشان میمانم.
او پستر رفت و پیکا را که روی زمین ماند و دستمالِ گلِسیبش را از سرش باز کرده و روی زمین هموار کرد و روی آن، در پشت پیکا دراز خواب کرده بود. و ما پستر ایستاده شده بودیم.. پسرک گریهاش گرفته بود و طرف ما میدید، نی طرف مرد قدبلند میدید.
حتمی کدام فساد داشتند که آمده بودند در این وقت جنگ.
از پشتشان دویدم و سرشان تیر انداخت کردم.
همانجا قسم خوردم هر کس از این قوم را که گیر کنم، زنده نمانمش.
به نقل از کورش اسدی
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
نامردی شاخ و دم ندارد خیلی بی معرفتی
هادی خان سلام ...سر سنگین شده ای ؟؟؟به روزم سمت دریا هم بیا
خانش شد
خیلی بی معرفتی از روزی که رفتی یه زنگ نزدی که حداقل بدونیم زنده ای . بت خوش می گذره نه ؟
البته حق با شماست . اما فراموش کرده اید که شما خود نیز یکی از همان مدعیان داستانید ؟ اگر کتاب بی محتوا و بی هویتی که شما معرفی می کنید شایسته دریافت جایزه اول بنیاد گلشیری را داشته ٬ می توانیم به دو چیز شک کنیم .یا شما اشتباه می کنید . یا بنیاد گلشیری . اگر شما اشتباه می کنید بحث همین جا تمام می شود . ولی اگر بنیاد گلشیری و نویسندگان مدعی اشتباه می کنند . دوست بزرگوار شما هم که شایسته دریافت این جایزه ادبی شده اند به همان کاستی ها و ناپختگی ها گرفتارند . این محاکمه بدون منطق شماست آقای کیکاووسی . هر چند من با نظر شما در خصوص زبان بی هویت محمدی موافقم . و شما با من در تکرار کسل کننده داستان های دوستتان نه .
سلام.
جالبه که خیلی آدم ها حتی اگر بدونن که یک داستان ارزش خوندن نداره ولی وقتی ازش صحبت میشه و انتقاد دلشون میخواد اونو بخونن و حتی خیلی بادقت تر.
من که الان اگر این داستان به دستم برسه می خونمش تا بتونم خودم رای بدم.
به هر حال ممنون از نوشته هاتون....
اخ که کمرم شکست
سلام عزیز..
منم با این مطلب در مورد کتاب محمدی موافقم که اگر این لحن بازاری پسند و من درآوردی را از این کار بگیرند چیز زیادی از این داستان ها نمی ماند..ولی متاسفانه بعضی از مدعیان بی سواد .. ناآشنایی و نا کار آمدی خودشان را پشت تحسین ها و سر و دست شکستنهاشان پنهان کرده اند..کاش مرد ی با جرات و محکم پیدا می شد که خوف چندانی از انگشت نما شدن مشتی بی سواد نداشت...
موفق باشید
بسیار عالی
منتظرم
موفق باشی بیخود نگران مبش خدا کریمن
سلام
دقیقا حق با هادی ی
یه عده که متاسفانه کم هم نیستا چون میترسن نمیتونن با این جور کارا روبرو بشن و فکر میکنن اگه بگن به به و چه چه نشون دادن که چیزی بارشونه تازه این خوبه
خیلی ها هر داستان یا شعری که نفهمن میگن این خوبه
یا اینکه پست مدرنه !
از این چیز ا زیاده و من کاملا حرفاتو قبول دارم
موفق باشی
سلام هادی جان!