به گمانم وقتش رسیده است که تکلیفم را با این حرف مشخص کنم. منظورم این گفته یا متلک همیشگی شعرا ست که همواره بیان میدارند نویسندگان شاعران شکست خورده اند.
هرچند که معتقدم این امر آنقدرها ارزش ندارد که بخواهم خودم را به خاطر آن توی زحمت بیاندازم. من برعکس این حضرات فکر میکنم نویسندگان شاعران عاقل شده اند یعنی از مقطعی عبور کرده اند و حالا واقعن یک نویسنده اند.
مرحله ی اول نویسندگی را باید شاعرانه نویسی و قطعه هایی احساسی و خارج از فضای داستانی دانست.نمی شود این موضوع را کتمان کرد که در متن های ابتدایی بیشتر نویسندگان علاقه ی وافری به این گونه نوشتن وجود دارد که در این میان شعر هم گهگاهی ظهور میکند و نویسنده ی آینده ی ما را به سمت خود می خواند و این به خاطر عدم شکل گیری نویسنده چیزی طبیعی ست. به بیان دیگروی هنوز خام است و جا نیفتاده اما چه اتفاقی سبب می شود که این فرد که به قول دوستان شاعر است به آنسوی دیگر برود و شکل نویسنده به خود بگیرد.به گمانم این اصلن ربطی به شکست ندارد و بر عکس حرکتی اودیسه وار است. این افراد که می شود آنها را خوارج هم نامید کسانی اند که با سختی و مشقت از این پهنه ی دریا عبور کرده اند و وارد عالم داستان شده اند.حرکتی رو به جلو که به نظرم پیشرفتی نوشتاری محسوب میشود پس ایشان هستند که در واقع پیروز شده اند و نه شکست خورده. برعکس این شاعران هستند که مانده اند. نویسندگان در واقع کار سخت تری را بر عهده می گیرند و آن پنهان کردن حس در لابلای کلمات است کاملن بر خلاف شعر.شاعران در متن تنبلی خودشان را دارند و دوست هم دارند مدام در جای اولیه خود درجا بزنندـجایگاهی که نویسنده با ترک ان لقب شکست خورده می گیردـ خنده دار است ـنه آقا جان نویسنده سرش به سنگ می خورد و از آن نوشتار احساسی تنبل خارج می شود وبه دنیای جدید و اصیلی که داستان باشد هجوم می آورد.
سلام
اسم وبلاگ را تازه دیدم
خیلی آشناست
نه اهل اهورا بلکه abed
مال من دقیقا برعکس وبد! سیر داستان نویسیمو میگم.. اولش داستانهای جدی.. بعد کم کم عامیانه.. بعد یه مدت ولش کردم.. و حالا دوباره با متون ریتمیکی که فکر کنم شعر باشه اومده سراغم!
به به چه عجب چه خبر پایتخت. مهدیسما گردگیری شد
سلام.. عزیزمی جیگر..
خوشحالم که هنوز زنده ایی.من هنوز می تونم ببینمت.
راستی تولدت مبارک عزیز...برات فوت میکنم این شمع های بی رنگ را...
خوبه این بهترین حرفی بود که توی این بلاگ شنیدم . فوق العاده بود . کاملاْ باهات موافقم . ولی بهشون اهمیتی نده . حق دارن سرشون رو یه جوری زیر برف پنهان کنن . و این حتا از متن های ظعیفی که حالا حتا اسمش رو شعر هم نمی شه گذاشت مشخصه .
ا یک داستان به روزم .
چرا من ضعیف رو با این ظ نوشتم . من چمه ؟ چه اتفاقی برام افتیده ؟ چش خوردم .
سلام دوست عزیز . قبلا می گفتن : (شکست مقدمه ایست برای پیروز ی ) اما حالا من می گم : شکست همون شکسته . موفق و موید باشی . وقت کردی یه سری هم به ...
سلام هادی خان
با نظراتت و کارهایت رویارویی جدی باید یا حتا رودر رو .
صبا را به مشام ما نمی رسانی .
خدا حافظ
هادی جان سلام مثل اینکه حسابی داغ کردی ولی بالاخره در ایامی که دیکته دمکراسی مشق شب حضرات بالا نشین ماست!!! این هم یک نظری است وبدون شک قابل احترام...راستی لینکت را هم گذاشته ام ...پیروز باشی
سلام مهربانانه....خانم منشی چشم های سگه چه رنگی بود...قهوه ای.....!!!
قهوه ای)قهوه ای.......................
آدم های هنری مثل یک قسمت ازیک داستانیایک فیلم ویایک نمایش هستندکه توسط یک خواننده یا یک بیننده بد/بدخوانده یادیده می شوند....
سلام.تازه پیدات کردم. نمیدونستم که تو هم بلاگ مینویسی.من که ترک کردم.تقصیر کارهاست. منظورم تآتره. از زندگی میندازتت. حالا که واردش شدی تا آخرش برو...در ضمن: مرگ بر شاعر.آرزوی خوبی بود نه؟ خب تا نمیره که هیچی...داستان نویسی رو هم که ترک کردم. حیف شد!
رفتی سفر خوش من ماندم و تنهایی و یک دنیا خاطره باشد حسودی نمیکنم اما .....
یک طرفه قضاوت کرده ای دوست عزیز. حالا اگر شاعری همچین نقدی نوشته باشد و دلایل مشابهی داشته باشد چه؟ کدام یک درست می گویید؟ به همین خاطر است که می گویم یک طرفه قضاوت کرده اید هم شما هم آن شاعر ...
سلام هادی جان رفته ای تهران بی خبر اذرست را برایم بفرست تا کتابم را برایت بفرستم
سلام نمی دونستم شما هم وبلاگ نویست.خوش حال شدم
ولی هنر را هنرمنده که قوت می ده نه شعر وداستان یا هر مقوله دیگه هنر به بیشترین چیزی که نیاز داره هنر وذکاوت یه هنرمندمه موفق باشید...
سلام عزیز...
اصل حالت ؟! ازت خبری نیست..موبایلت هم که اصلن در دسترس نیست..کجایی تو؟؟! تو که فراری نبودی؟!
سلام خالو
من بهروژم. چند وقته برگشتهام سر خان اولم. به دوستان تهران زنگ زدم و سراغت رو گرفتم. دریغ که پیدات نمی کنم. وقت کردی خبری از خودت بده.
قربان هادی
بهروژ