اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

داستان بعیدِ تبعید

1

در کودکی ام تصویری هست. تصویری شگرف که سالها در گوشه ای از ذهنم همواره دهان می گشود به بیان و ناکام باز به خموشی فرو می رفت. مردی که گوشه ی خیابان افتاده بود و مشتی سکه اطرافش می درخشید. من در میان راه رسیدن به دبستان به چنین تصویری رسیده بودم. مردی که آن طور خمیده بر روی کارتنی در میان سکه ها می درخشید مرده بود. شاید مدت ها از زمان مرگش می گذشت. شاید روزها و تنها با اندکی خم شدن جسد، دیگران به صرافت مرگ افتاده بودند. مرگ این چنین از راه می رسید پس. ذهن کودک من چنین می گفت با خود. با من.

2

اما مرگ این چنین از راه نمی رسید. مرگ نامطمئن بود به ستاندن جان بی پناهان. این دیگران بودند که مرگ را یاری می دادند. دیگرانی که شهر مرا جای مناسبی برای تبعید در نظر گرفته بودند و بیماران بی پناه را در شهر رها می کردند تا به مرگی تدریجی بمیرند. بدترین نوع مجازات که تنها در قرون وسطا می توان نمونه های این چنینی آن را مشاهده نمود.

3

آخر خط. این عبارت را همواره پیرامون شهر بندرعباس شنیده بودم. چیز غریبی نبود. مهاجرانی که برای کار عموما از شهرهای خوش آب و هوا برای کار به بندرعباس می آمدند می گفتند که بندرعباس آخر خط است. و این آخرین خط نه تنها از سوی ایشان که از سوی صدا وسیمای جمهوری اسلامی به عنوان شهری در خدمت قاچاق و سوداگران نامیده می شد. در برخی سریال ها با نشان دادن افرادی تبعیدی در شهر به این امر صحه می گذاشتند. بندرعباس هنوز جایی برای تبعیدی ها بود.


4

اما تبعیدی ها چه کسانی بودند؟ برخلاف رژیم گذشته این افراد زورگیران معابر و یاغیان و قداره کشان کوی و برزن شهرهای دیگر نبودند. گردن افراد تبعیدی این بار از مو هم نازک تر بود. افرادی ناتوان که کسی به یاری شان نمی شتافت. افرادی که از دو سو محکوم بودند. حکومت و مردم.

5

از اوایل دهه ی شصت موجی از این افراد وارد شهر بندرعباس شدند. معتادانی که به جای بازپروری به بندرعباس فرستاده می شدند و در کوچه و خیابان جان می دادند. بسیار از ایشان با فرا رسیدن تابستان جان می دادند. دهشتناک ترین تابستانی که تا به حال به عمر خود دیده بودند. تصویر افرادی که بر روی سطل آب کولر افتاده بودند و آب به صورتشان می زدند اغلب در کوچه ها مشاهده می شد. با بیشترین عتاب از سوی مردم حتا مواجه می شدند زیرا مردم به تبعیت از حکومت ایشان را تبعیدی می خواندند. تبعیتی بی رحمانه که حتا آب خنک را هم از این افراد دریغ می کرد. بارها دیده شده بود که این افراد در خانه ای را می زدند و تقاضای آبی خنک می کردند. در بدترین شرایط جسمی و درحال از هوش رفتن، تشنه و بی حال تقاضای آب می کردند و مردم در به روی ایشان می بستند.

6

در سال 1387 زمانی که در بندرعباس روزنامه نگاری می کردم روزی به یکی از این افراد برخوردم. او بر دیواره ی سیمانی خور گورسوزان بندرعباس بر روی کارتنی خوابیده بود. یعنی در ابتدا به گمان رسید که خوابیده بعد دیدم بلند شد و از من سیگار خواست. و بعد که سر صحبت باز شد فهمیدم سالها پیش معلم بوده در یکی از شهرهای خراسان. و با من از هستی گفت و چیستی جهان! و بعد تصویری ویران که افزون شد بر حیرت کودکی ام و باعث و بانی چنین متنی شد. تصویر رنگ و رو رفته از دخترکی که دیگر معلوم نبود می خندد یا می گرید. تصویری ویران در شبی شرجی و دم کرده که مرا دچار یاسی عظیم نمود. این مرد بیست سال در خیابان خوابیده. بیست سال در هوای پنجاه درجه ی بندرعباس. بیست سال بدون دیدن خانواده که ترکش کرده بودند. گو به مرگ خود خو کرده بود. عادتش داده بودن به نیستی.

7

مرگ این افراد در کوچه پس کوچه های بندرعباس مرا یاد روایات هومر می اندازد. عقوبتی که خدایان با نفرین شان بر مردمی وارد می ساختند تا بدان مجازات شوند. مجازاتی که بی برو برگرد مرگ درش چشم چرانی می کرد. مجازات رها شدن در شهر و مردن تدریجی در کوی و برزن.

8

اما این آواره گی بدترین نوع مجازات نبود. روزی شنیدم که کسی با خنده- انگار جکی تعریف می کند- می گفت که دیده افرادی را که با پای پیاده در بیابان راه می رفته اند. وقتی موضوع را می پرسد می فهمد که عده ای از معتادان هستند که در بیابان های اطراف بندرعباس رهایشان کرده اند!!!! و ایشان با تمام توان ناتوان خود در پی این بوده اند که به شهر بازگردند. برای چنین تصویری هیچ گاه نتوانستم مطلبی بنویسم. جدای از محدودیت ها، زبان قلم ناتوان بود از بیان چنین وقوعی. چطور می توان چنین تصویری را دید و سالم زیست و سر به مهر برد برای رضایت خداوند.

9

مورد بیابان آخرین مورد نبود. مورد دریا هم هست. معتادان را به دریا نریختند نه. اما به دریا افتادن درمان بهتری بود برای واقعه ای که روایت خواهم کرد. گروهی از معتادان به جزیره ای متروک فرستاده شدند، یا به عبارتی در جزیره ای متروک خالی شدند تا درمان شوند!!! درمان از نوع بدوی که شفایش مرگ بود و لاغیر.

10

تصویر انسان هایی بی پناه که در سکوت خبری در کوچه ها و خیابان ها و بیابان ها و جزیره ها در تنهایی صرف جان می سپردند همواره همراه من بوده. هیچ سازمانی در این میان هیچ مسئولیتی در این باره نمی پذیرفت و هیچ کس از چنین مرگی سطری ننوشت. راوی این متن یکبار در هفته نامه ی صبا به این بی خانمان ها اشاره کرد که به سیاه نمایی متهم شد! در شهری که روزنامه هایش بدلیل نیاز به آگهی دولتی بولتن اداره جات و قنادی ها و آشپزخانه ها هستند نوشتن از چنین چیزی خارج از عرف محسوب می شد و با انواع انتقادات و تهدیدها رو به رویت می کرد. این انسان ها که به شدت نیازمند کمک بودند در این فضای خفه در جلوی چشم همه گان جان می دادند و هیچ کس را کک معروف وجدان نمی گزید.

11

آخرین باری که با یک کارتن خواب تبعیدی روبه رو شدم خرداد 1388 بود. مردی که شاید تا حال صدها بار جان داده باشد اما همواره صحبتش در گوشم است زمانی که از او پرسیدم به کی رای می دی؟ گفت: کسی که بیاد اینجا بشینه و به کارتنش اشاره کرد و زل ماند به دریایی که بوی ماهی مرده می داد و امواجش مثل امیدی کور خود را به دیواره ی سیمانی می کوبیدند و همانطور زیر لب زمزمه کرد:

گویند مگو سعدی چندین سخن از عشق/ می گویم و بعد از من گویند به دوران ها.