اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

نویسنده وسگش

نگاهی بی تفاوت به رمان تیمبوکتو- پل استر

« ولی به نظرم رسید که از همه کس و همه چیز بی نهایت دور شده ام. گمان می کردم که از وانهادگی خواهم مرد ونه از گرسنگی. خوب می دانستم که کسی در بند من نیست؛ نه درزیر زمین؛نه روی آن ونه آن بالا».                                                            

پژوهش های یک سگ- کافکا

حقیقتن این تصویر که مربوط می شود به استاکر تارکوفسکی بیان واضحی برای رمان جدید استر است؛ همین طور پاره ای از نوشته ی کافکا که شیره ی اصلی این رمان را در دهان مخاطب می ریزد. نویسنده همیشه تنهاست تا توی گور. حالا دری به تخته خورده و کاراکتر این رمان یعنی همان نویسنده سگی دارد به نام مستر بونز- آقای استخوان- چقدر مرا یاد کاردی می اندازد که مردم فشار می دهند تا ته؛ تا استخوان. نوسنده آواره است آواره ی همیشگی. ویلی یک قوز بالا قوز است. تو توان تحمل خیلی چیزها را نداری گوشت را کر می کنند این صداها آنوقت کارتن خواب هم باشی و طرد هم شده باشی. ویلی در عنفوان جوانی بر اثر یک کشف و شهود اگزوتیگ پاپانوئل را ملاقات می کند و با وی رفیق می شود و تا آنجا پیش می رود که تصویر وی را روی بازویش خالکوبی می کند و از آن جایی که وی یک یهودیست مادرش به شدت وی را مورد تاخت و تاز قرار می دهد و حتا تهدید می کند که  بزودی وی را از جامعه ی یهودیان بیرون خواهند انداخت اما ویلی ما که  مدت هاست نه تنها از این جامعه که از تمام جوامع قومی  و مذهبی و حیوانی بیرون رفته و در عالم نوشتار ساکن شده اهمیتی نمی دهد. مادرش سرنوشت وی را سیاه و آوارگی را در آتیه اش می بیند- همان زمان هم این آدم غریبه بوده با تو مادر و تنها همدمش این سگ بوده از مستر بونز بپرس مادر که چطور درین لحظات آخر دور و بر او می پلکد. مستر بونز نیز در هراس است. رمان با آوارگی شروع می شود آنها در خیابانهای بالتیمور سرگردانند ویلی به زودی می میرد خون بالا می آورد و در این بین سگش مستر بونز است که رمان از نظرگاه او روایت می شود- دانای کلی که بالای سر اوست. سگ در هراس سرگردانی ست عمری درین هراس بوده. دردناک ترین کاراکتر رمان همین سگ است و نه نویسنده. سگ داستان ما سگ متفاوتی ست هرچه باشد وی با یک نویسنده بزرگ شده در آن چهارچوب رشد کرده و کمتر بیرون آمده. بیرون دهشتناک است و دیگران خطرناک. سگ ما مرگ اندیش است؛ متفکر است؛ می اندیشد به جهان و محیطش حتا روان آدم ها را کندو کاو می کند اینها همه پس از جدایی از نویسنده است که به آنی اتفاق می افتد. پلیس می خواهد سگ را بگیرد و نویسنده را به بیمارستان بفرستد نویسنده ای که با ورق پاره هایش در گوشه ی خیابان افتاده و خون بالا می آورد بعد ویلی داد می زند که مستر بونز دررو...و وی می دود با تمام توان دیگر ازین به بعد ما اطلاعی از وی نداریم در ذهن سگ مرگ با شکوه وی را در بیمارستان می بینیم. پس از جدایی از نویسنده است که سگ تازه خودش را تنها در خیابان می بیند  اتومبیلها و مردم را. سگ تازه جهان را می شناسد و می بیند که زندگی چقدر جدی و ترسناک است وتنها آن چهاردیواری کلمات نیست که ویلی برایش می خواند و او زوزه می کشید و دم تکان می داد. می بیند که مردم چه عبوس و بد طینتند برای لگد زدن و زیر چرخ فرستادن دیگری حتا کودکان؛ حتا کودکان....و این گونه بونز ما آواره می شود وتا آنجا پیش می رود که دیگر تاب و تحملش تاق می شود و تصویرمرگ را روبرویش می بیند. در حقیقت مستر بونز کپی شده ی نویسنده است با همان حساسیت ها همان دغدغه ها و همان شایستگی ها تن ندادن به هر گهی. این گونه است که وقتی شهر را می بیند جا می خورد از آن همه یکدنده گی ها...خداحافظ کلمات؛ سلام دنیای واقعی لجن....سرنوشتی محتوم برای ایده آلیست ها.  مستر بونز تب دار به جنگلی می رود که برف سپید پوشش کرده. احساس می کنذ به آرامش نزدیک می شود. بعد آن لحظه ای فرا می رسد که بارها خوانده امش و تکانم داده و گریستانده مرا. مستر بونز صدای ماشین ها را می شنود به نظرم صدای این ماشینها آنقدر برای وی آرامش بخش و شیرین است که انگار صدا از اگزوز فرشته ها خارج می شود:« بزرگراه به نظر مستر بونز نمونه ی بارزی از شفافیت کامل بود محوطه ای بسیار بسیار پرنور». شفافیت؟ آیا مرگ شفاف کننده است. همه اش یک لحظه ست آنی که تو در می یابی اش آن توان خفته را.محوطه ای بسیار پر نور عین باند فرودگاه. برای سقوط؟ نه برای فرود. خودکشی برای مستر بونز فرود است.وی دیوانه وار با آن حال زار به بزرگراه پناه می برد خودش را در لاین مخالف می اندازد بین ماشین ها اولش با جا خالی دادن شروع می کند به هرحال بازی را باید یک جوری آغاز کنی دیگر؛ مرگ را مدتی به تاخیر می اندازد:

«فقط به طرف جاده بدو و ببین می توانی جان سالم به در ببری. هر چه قدر بیشتر توانسته باشی این کار را بکنی قهرمان بزرگ تری هستی. البته دیر یا زود قال قضیه کنده می شود. تا به حال فقط تعداد معدودی از سگ ها درآخرین دور این بازی نمرده اند».

 بله دیر یا زود قال قضیه کنده می شود و مستر بونز بعد از مدت ها قوی تر و شاد تر است خون دیگری در رگانش می جوشد با ذوق و شوق به سمت صدا می دود به سمت نور آهن درخشش کور کننده ی سرو صدایی که از هر جهت به او حمله ور شده بود. واین پایان کار نیست.آغاز رهایی ست رفتن به تیمبوکو....جایی برای گول زدن خودمان تا این درد را بهتر تحمل کنیم و دوام بیاوریم.

« وقتی باختی برده ای ».

ولی به نظرم رسید که از همه کس و همه چیز بی نهایت دور شده ام. گمان می کردم که از وانهادگی خواهم مرد ونه از گرسنگی. خوب می دانستم که کسی در بند من نیست؛ نه درزیر زمین؛ نه روی آن ونه آن بالا...بله وقتی باختی برده ای. همه چیز را کافکا گفته و تنها این روکش خوشگلی برای این رولت لعنتی ست.نویسنده و سگش به مثابه نویسنده و روحش.

 

نظرات 14 + ارسال نظر
بهاره پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1385 ساعت 06:32 ب.ظ http://oceanlove@yahoo.com

وبلاگ زیبایی دارین. نوشتتون هم خوب بود. شما نویسنده هستین؟ استاکر را دیدم اما این کتاب را نخوندم بااین چیزا همین امروز تهیش می کنم.
ممنون

مسعود جمعه 29 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:43 ق.ظ http://masoud61.blogfa.com

استر فصلی انکار نشدنی در ادبیات آمریکا است

شهاب الدین شنبه 30 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ http://8club.blogfa.com/

سلام برار
شب بسیار خوبی بود.
متشکر

ا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:13 ب.ظ http://www.parnian7.persianblog.com

مطالب وبلاگتون خیلی خوبه . البته فقط این ص رو دیدم و همه رو نخوندم . تعریف این کتاب استر رو هم شنیده بودم .
بیش از همه از ون عکس و جمله در مورد گلشیری عزیز خوشم اومد ( که اسم یه داستانش هم همینه ) .......... عالی بود ! عالی........... !!!!!!!!!
شاد و پیروز باشید

کاملیا سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:18 ب.ظ

معرکه بود از کجا گیرش آوردی؟

از توی یک کتابفروشی معتبر

ا چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:11 ب.ظ http://www.parnian7.persianblog.com

مرسی از لطفتون !
اسم وبلاگتون عجییییییییییییب منو یاد مرحوم ساعدی می ندازه . اگه اشتباه نکنم اسم یکی از کتاباشونه ( اهل هوا )
اگه در مورد زار و این چیزا مطلب دارید یا میدونید هم بذارید . خیلی دوس دارم بیشتر بدونم .
بعدشم ، جنوبی هستید ؟

الهام پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ

salam az lajet ham ke shode nemikhoonam

فریاد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:34 ق.ظ http://www.divaarrrr.blogfa.com/

فتیله ی چراغ را کشیدهام و برای گمگشتگی تقویم دعا خوانده ام
برای مچ بی ساعتش که همیشه لحظه ی رسیدن را فراموش می کند

مرسی از مطلبت

آدونیا شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ق.ظ http://adonia.blogfa.com/

سلام هادی عزیزم:
تو که مارا با چلو کباب هم تحویل نمی گیری . امیدوارم که پالتوات حداقل برای دوستان خوبت خشک شده باشد . وبلاگم را با یکی از داستان های قدیمی و احمقانه آنهم برای دل احسان در غربت آپ کردم تا اونو بر نداشتم بخونش که شاید زود برش داشتم .ببین چطوره گلم

مسعود شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://masoud61.blogfa.com

در سفر خواندمش اما هیولا و شب پیشگویی چیز دیگری بود
اما صحنه های آنارشیستی زندگی ویلی در دانشگاه معرکه بود

[ بدون نام ] دوشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 ب.ظ

کو در میان این همه دیوار خشک و سرد
دیوار یک امید
تا سایه های شادی فردا بگسترد؟

با این همه
برای یکی مجروح
دیوار یک امید
آیا کفایت است؟

و با وجود این
در هر نبرد تکیه به دیوار می کنیم
همواره با یقین
کز پشت ضربه نیست،امیدیست بل
کز آن
پر شور تر درین راه پیکار می کنیم
هر چند مرگ نیز
فرمان گرفته باشد
با فرصت مزید آزادی مزید!

ساحل نشین چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 06:00 ب.ظ

چرا آدرس پستی تون اینجا نیست؟ نمی شه براتون مطلب فرستاد؟

keykavosihadi@yahoo.com

شهاب جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 02:38 ق.ظ http://8club.blogfa.com/

سلام برادر

باشگاه آپ شده

می بینمت

در پناه حق

گل مینا جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ق.ظ http://nasserabdollahi.blogsky.com

حتما نوشته هاتون و سر فرصت می خونم
دوست عزیز از شما دعوت می کنم سری به وبلاگ اختصاصی ناصر عبداللهی بزنید اگر تمایل داشتید تبادل لینک می کنیم.
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد