اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

خداحافظ صالح

خبر را تازه همین حالا شنیدم حالا که پاسی هم از شب گذشته و من هنوز توی کوچه پس کوچه های انقلابم.....حیرانش شدنم وقتی بیشتر شد که پست سیاورشن را خواندم حالا بخواهی چیزی بنویسی می گویند چرا سیاه می بینی....نه اتفاقن این منم که سفید وشفاف می بینم دیگران کورند باباجان.... دلم مثل کوره گداخته شد....خبری چنین ناگوار را با ین تفصیل خواندن و دانستن اینکه چه زجری کشیده این مرد دردناک است...حالا تمام وبلاگها در سوگش مرثیه می سرایند و عکاس های دوست داشتنی ماهم عکس های دیجیتالی تمام رخش را روی صفحه می گذارند...پس تابه حال کجا بودی رفیق.....صالح بایکی دو ترانه ی بومی توی قلب من بود. آخرین کامنتی که برای او گذاشتم این بود که صالح ترانه بگو ول کن این شرها را....حالم از مرثیه سرایی به هم می خورد...دقیقن بلایی که سر ابراهیم منصفی آوردند این بار هم تکرار شد....من چه قدر چشم های شفافی دارم برای دیدن....از قدم زدن هاش می توانستم...ولش کن...ارجاعتان می دهم به مطلبی از سیاورشن.....

 

فقر و نداری امانش را بریده بود آنهم در شهری که پول کامیون کامیون جا به جا می شود . آخرین به جا مانده از نسل منصفی و کرمی  هم رفت . حتی از  دست دادن منصفی و کرمی  هم درسی برای ما نشد تا حداقل این آخری را قدر بدانیم . آفرین بر من  ! آفرین بر مردم بندرعباس !  می گفت :" نمی خواهم مزاحم کسی باشم . " شاید برای همین مهمانسرای اطلس را به عنوان مکان خودکشی انتخاب کرده بود . حداقل خانواده اش از تبعات این کار در امان می مانند.

   چطور خودم را سرزنش نکنم ؟ نمی توانم تاثیر محیط و شرایط را نادیده بگیرم . من هم جزئی از محیط و شرایط او بودم . شاید اگر مهربانتر بودیم .اگر دوست داشتن را بلد بودیم . کسی مجبور نمی شد در نزدیکی ما خودش را بکشد . ...آفرین بر ما !

کمی پرس و جو کردم و کمی هم به حافظه ام فشار آوردم تا آخرین دیالوگ های صالح را بیابم :

صبح روز سه شنبه ــ مسافر خانه ی هرمزگان  (کارکنان این مسافر خانه او را به جا می آورند )

صالح: آقا من یک اتاق می خواهم

متاسفم جناب سنگبر اتاق یک تخته خای نداریم . دو تخته هست .هفت هزار تومان .

صالح : تا ظهر هم اتاقی خالی نمی شود که من رزرو کنم ؟ فقط برای دو ساعت !

نه . می توانید بروید مهمانسرای اطلس . آنجا اتاق یک تخته دارند ارزانتر هم هست .

نزدیکی های شب همان روز تلفنم زنگ خورد شماره خالو صالح بود .

 /نمی خواهم دراماتیکش کنم . دقیق به خاطر دارم که مهربانتر از همیشه بود /

 صالح: سلام خالو جان !

ــ سلام خالو حال شما ؟

صالح: ممنون متشکر خالو . خسته نباشی .

ــ خالو الان می خواستم بیایم طرفت همین نزدیکیها هستم .

صالح: نه خالو نیا ! فقط یک شعری به تو داده ام  به نام یادگار .آنرا بگذار روی صفحه .

/کمی دلگیر شدم./ خالو من االان شعر ها دم دستم نیست نمی دانم این شعر را به من داده ای یا نه / شک داشتم آنهم برای اولین بار /باشد خالو می بینم اگر بود می گذارم .

صالح: ممنون خالو . در پناه حق .

خدانگهدار.

این دیالوگ ها مال وقتی است که او خود را برای رفتن به مهمانسرای اطلس آماده میکرده . هر چند تصمیمت را گرفته باشی ولی لحظات سخت و عجیبی خواهد بود . ولی گفتگوی من با او در آن شب به همین جا ختم نشد . او با تمام این دغدغه ها چند دقیقه بعد دوباره تماس گرفت.

صالح: سلام خالو جان .

سلام خالو.

صالح: من پوزش می طلبم . آمادگی اش را نداشتم که تو بیایی . باید بروم جایی ،کار دارم .

خواهش می کنم خالو این چه حرفیست . بالاخره پیش می آید .

صالح: به هر حال پوزش می طلبم . نمی خواهم از دست من ناراحت بشوی.

خواهش میکنم .

صالح: یا حق

خدانگهدار

با خودم گفتم آدم بزرگیست .

  رفته بود مهمانسرای اطلس و گفته بود من یک اتاق می خواهم . از بندرلنگه آمده ام . مسافرم .(پدرش اهل بندرلنگه بود و شناسنامه اش گواه این مدعا )

همانطور که حدس می زدم شعر یادگار را به من نداده بود . ولی همچنان فکر می کردم باید باشد . او بسیار در این مسائل دقیق بود . به خوبی می دانست کدام شعر و مطلب را به من داده و همین باعث شد مدت زیادی را صرف زیر رو کردن اتاقم بکنم که نکند آنرا جدای از چند صفحه ای که به من داده بود گذاشته باشم .

پنجشنبه بود هنوز یادگار را پیدا نکرده بودم . برای اینکه وبلاگش به روز باشد و از من دلگیر نشود . شعر عشق را انتخاب کردم . و چه اتفاق عجیبی بود ... چند ساعت بعد جسد بی جان او را ....

 این شعر اینگونه پایان می پذیرد که :

حتما آنروز

روز تولد ما خواهد بود .

...

خودش هم می دانست یادگار را به من نداده است .  اگر یادگار را داشتم و می خواندم می فهمیدم چه نقشه ای دارد و شاید مزاحم کارش می شدم . و البته می دانست که یادگار را دیگر دوستان به من می رسانند . البته کمی دیرتر از زمانی که ...یادگار را تقریبا به تمامی دوستان نزدیکش داده بود . فقط می خواست به من بفهماند که آخرین چیزی که باید روی صفحه اش بگذارم .یادگار است . پیدا کردن آن هم محال نبود .

 شاید با خودت بگویی این شعر هم چندان قوی نیست . خب . قبول ولی دل داشته باش و بخوان . نه به عنوان یک خواننده به عنوان یک انسان بخوان .

این زمان که میل به رفتن کرده ام
سه طلاقه هرچه خواستن کرده ام
خاتمه دادم به شعر و شاعری
من وداع با شعر گفتن کرده ام

زندگی بی شعر نبودن بهتر است
این نبودن را سرودن بهتر است
این سرودن را نه با شعر وکلام
با عمل آن هم پریدن بهتر است

نظرات 13 + ارسال نظر
اسد مذنبی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.shahrvand.com

اسد مذنبی


سلام
دوستان در رابطه با مرگ صالح مطرح کرده اند که ایشان خودکشی کرده ،که اگر چنین باشد سوالات وفرضیات زیر مطرح میشود :
۱-چرا کسی که جسد را پیداکرده به عوض اینکه به پلیس زنگ بزند به هم ریش وی تلفن کرده؟
۲- کسی که جسدی را پیدا می کند از ترس اثر انگشت جیب متوفی را نمی گردد تا تلفن بستگان وی را پیدا کند و به آنها زنگ بزند؟
۳- کسی که جسد را پیدا کرده از کجا اینقدر مطمئن بوده که تلفن باجناق صالح در جیب ایشان بوده؟
۴- کسی که جسد را پیدا کرده چرا خود را معرفی ننموده ؟ چون جسد که توی کوچه نیفتاده بلکه توی هتل بوده؟
۵-مگر اینکه ناشناس از تصمیم خودکشی صالح باخبر بوده دراینصورت چرا سعی نکرده جلو اینکار را بگیرد؟ و چرا بقیه دوستان را خبر نکرده تا صالح را منصرف نمایند؟
۷ - چرا نتایچ کالبد شکافی را به کرمان فرستاده اند ؟ البته من نمی دانم بندر چنین آزمایشگاههایی دارد یا خیر.
یک حرف خودم را باید با عرض پوزش تصحیح کنم که من به شخص صالح ای میل نزدم ، به دوست مشترک مان ای میل زدم و صالح پیغام داده بود که ممنون ولی به فلانی بگو دلشوره دارم و نمی توانم جوابش را بدهم و حتی سربسته به برادرم محمد ( هم ریش خودش) گفته بود اسد سری به وبلاگم زده

سیاورشن یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://siavarshan.blogsky.com

بزن لیوا که بندر ناله ایشه که زارش ناله صد ساله ایشه
نگفتن شهر بندر امخریدن سند سازن کاکا ! کباله ایشه
خدا بالای سر و دیریا کنارن امید مه به تو دادا برارن
مره پره منین بی تو میونتا بدو کاری بکن که وخت کارن

[ بدون نام ] یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:28 ق.ظ http://parvaneh38.blogsky.com

راحت اما دردناک
حیف ؛ حیف؛ حیف و صد افسوس و دریغ که این چنین راحت اما دردناک

بهترین چهره های سرشناس ادبی شهرمان را از دست می دهیم وای برما!

ماهها بود سری به وبلاگم نزده بودم . شاید انگیزه ای برای نوشتن نداشتم

یا شاید .......

اما وقتی وبلاگ صالح را خواندم فکر کردم دوباره خواهم نوشت شاید چون

همشهری بود . لنگةای بود و لنگه برای من شهر خاطره های پر رمز و راز

دو ره های مختلف رندگیم است .

خبر که دادند ظهر بود و مهمانان لنگه ای دور سفره نشسته بودند اسم او

که به میان آمد همه اورا می شناختند . می شناختند اورا ! اما چه سود؟

تا زنده بود یادمان رفته بود که مردی هرمزگانی در گوشه ای دراین دیار

زندگی می کند که نمی دانیم چه غمی دارد .چه غمی؟ چه کمبودهایی؟

چه دردهایی؟ چة ......

کاش به آخرین پیامش جهت ایجاد یک پاتوق فرهنگی گام برداریم

حالا باید به حال خودمان گریه کنیم . گریه کنیم . گریه کنیم و بعد کاری

کنیم که این چیزها تکرار نشود . این چیزهایی که تاآخر عمر عذابش با

آدم می ماند . می ماند و هی عمیق می شود .


10:21 AM | پروانه | نظرات [0]

موسا یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ب.ظ http://zehneziba.blogsky.com/


به هر کجا ارجاعمان دهی باز غم است و افسوس که از بطن زمینه ها می روید .

آنتی گون یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:46 ب.ظ

خداحافظ را بیامرزد و البته صالح را...

من دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ http://fozolbashi.blogsky.com

شما خودش رو ناراحت نکن ببم جان.....

لادن پارسا دوشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ب.ظ http://www.sinlees.blogfa.com

سلام/برای مرگ صالح متاسفم.روحش شاد

نه عزیزم سر کاری نیست دیگه بهانه ای نداری اگه لباتو دوست داری نمیخوای به طرز فجیعی کنده بشه p.m بذار

کاملیا کاکی سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:01 ق.ظ

می ترسم از مرگ می ترسم از زندگی
مردن در ولایت ما عادی شده است.انقدر عادی مثل تا نون خریدن . مثل مدرسه رفتن بچه های. مثل جارو کشیدن حیاط . بندرعباس هنوز داغدار است

صاحب دیوانه خانه سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.sinlees.blogfa.com

سلام .هادی چیزی نرسیده بود فقط دیشب پیغامتو تو دیوانه خانه دیدم من فقط این ایمیلو باز میکنم.گیج بازی در نیاری ها به luky.crim_63 یا دیوانه خانه بفرست.ok
هادی ۱۰۰تادلم تنگ شده.راستی کاری که می گفتی جور شد.۵۰۰تا می بو سمت.هااااااااااااااااااااااااااااادی.

محسن سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:29 ب.ظ http://geno

سلام خودت خوبی

حسین چهارشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 06:17 ب.ظ

سانسورچی چطوری ؟ یادم است در یکی از نوشته هایت از ممیزی های ارشاد نالیده بودی اما مثل این که تو از آنها بدتر ی .

شما لطف کنید یک ایمیلی چیزی بگذارید تامن احیانن خدای ناکرده شما را کاظم خانوم ندانم.....دموکراسی پیشکشتان

شهاب الدین جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 07:50 ق.ظ http://8club.blogfa.com/

سلام
خواندم.
باید گه زد به این سرسرا.
مراقب خودت باش داداشی.
در پناه حق

حسن تورکو یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 04:28 ق.ظ

هفته پیش بود با عجله از کوچه محله مون رد می شود سرش مثل همیشه پایین بود.با شتاب مسیر خودشو میرفت
شتاب تو صالح از زود رفتن بود
و حالا چه زود رسیدی
حالا ما همه نشستم و داریم به کارهای که برای صالح نکردیم فکر می کنیم چه مسخره اون رفته ...........اون بهترین کار رو کرد رفت تا اینجوری یادش در خاطر ما باشه هر چند که برای بعضی ها ۲یا۳ روز بیشتر طول نمی کشه ؟(یاد تن صالح)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد