اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

 

نهنگ ها به گل می نشینند

 

 

من مست بودم.حتا زمانی که ضربات هم نواخته می شد از پای تلویزیون بلند شده بودم.رفته بودم توی حیاط. راستش می دانستم اوضاع از چه قرار است. یعنی همیشه اش همین بوده.ناب ها باید نابود و گم شوند تا جا برای شارلاتان ها باز شود. فاشیست ها گل ها را له می کنند تا باغچه ای نماند. بعد از خانه زدیم بیرون. عجب شبی بود. نم بارانی می زد و توی خیابان فقط نور ماشین ها را می دیدم. بعد توی آن هاگیر واگیر حرفمان رفت سر ادبیات و سفر شب و شب هول و سفر به انتهای شب و خلاصه هر چی که تویش شب بود و سفر...بعد یک تنه ی درخت را دیدم که توی جوی آب گیر افتاده بود  نه می رفت نه می ماند...خب برایم جالب بود گفتم انگار که نهنگ باشد  وبحثمان کشید به پنالتی ها..گفتم جان هر کی می پرستی ولش کن حرفش را نزن....گفت می ماند...آرژانتین است که می ماند نه آلمان گه...گفتم حالا فحش نده..این موضوع مثه خیلی رمان هایی ست که ماندند....خیلی ها می خاستند نابودشان کنند اما آنها ماندند چون توی خونشان توی کلماتشان زیبایی ئی جاودان نهفته بود...گفت همینه زیبایی ش به همینه... رسیدن به اون جام اَن مهم نیست..اصل طی کردن مسیره....لذت راهه که مهمه نه مقصد.گفتم اینا که حرفای بارته گفت حالا هر کی اما درباره ی آرژانتین هم صدق می کنه...به چهارراه رسیده بودیم. وسط چهارراه یک عده ریخته بودند به بزن بزن....گفتم انگار بین

طرفدارای آرژانتین و آلمانه...گفت باید بزنن باید فکشونو بیارن پایین.

گفتم احمقانس....که چی؟از نظر من آرژانتین قهرمان شده رفته پی کارش....این مهمه که تو مغزت چی می گذره.....

گفت اما عشق چی؟

گفتم عشقو فراموش کن بیا آواز بخونیم...

بعد دیدم کنار جوی خم شده. نشستم کنارش توی چشمهایش تربود.دست گذاشتم روی شانه اش. باد می آمد. درخت هنوز توی جوی بود. محکم و آرام.

گفتم خوارتو آلمان.....بلندش کردم .گفت موضوع نهنگ ها چی بود؟ گفتم خب اونا به گل می شینن و جلبک ها و کرم ها و ساردین ها ی جغله باقی می مونن..شاید اصلن به قول اون نویسنده باید آب رو گل آلود کنی تا کسی نفهمه که تو نهنگی..اون وقت دردسرات شروع می شه...شارلاتان ها و بی شرف ها در کمینن...اما نهنگ راه خودشو می ره و هر وقت هم که موقعش شد می آد سمت نورها سمت ساحل...نورها گول زنکن....گفت اینو یه جای دیگم گفتی.... گفتم صد بار دیگم می گم...تاریکی نعمتیه به خدا..اصل اینه که تو بدونی داری چکار می کنی....درستش اینه به گمونم....

سر تکان داد...بعد به جوی خیره شدم. آب جوی داشت سر بالا می رفت....مست نبودم رفیقم هم دید...داشت سر بالا می رفت ...عین برد نازی ها.....خوارتو آلمان...

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
مهدی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:48 ق.ظ http://keychem.blogfa.com

هادی جان سلام
امسال بعد از حذف برزیل و آرژانتین دیگه حوصله دیدن این جام لعنتیو ندارم.مواظب خودت باش داداش.

مسعود رحمتی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 ب.ظ http://looyatan.blogsky.com

سلام
معادله خیلی ساده است وقتی حکومتی با این همه رسانه های گنده مثل تلویزیون و ...
از وبلاگ یک آدم زپرتی مثل من احساس خطر می کنه
پس نتیجه می گیریم مشکل خیلی بزرگتر و اینها خیلی ترسو هستند که نمی توانند حتا تحلیل های آب دوغ خیاری مرا تحمل کنند و وبلاگی که نهایتش روزانه ۲۰ یا ۳۰ بازدید کننده دارد را فیلتر می کنند
درد این جاست که ما هم نمی خواهیم هزینه ای برای آزادی بیان بپردازیم
از همدلی اهالی وبلاگستان هرمزگان هم متشکرم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هادی بهروز سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:40 ب.ظ

سلام کاکو...
می دونی این روزا همه چی داره عوض میشه..من که سخت درگیر یه حس خوبم..کسی که همه چیه..مثل توی قصه ها..من شدید قاطی قاطی..قاطی..گروگاتی.
تو کجایی؟ تهرانی؟ خبری نیست ازت؟!!

مرتضی سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 07:41 ب.ظ

سلام هادی عزیز ! نوشته ات را قورت دادم ... من چند روزی بندر نیستم و دسترسی به نت ندارم ...اگر توانستی تماس بگیر ...کربونت ....

کنج چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:35 ب.ظ http://konjzehn.blogfa.com

سلام...
من شما رو از طریق سیاورشن پیدا کردم. شما استاد مایید اگه تبادل لینک کنیم که باعث افتخاره. داستانهای شما زیباست امروز سر شما داشتم با سیاورشن بحث می کردم.
بیشتر باهم آشنا می شیم

باغ های معلق چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:27 ب.ظ

لعنت به فوتبال وقتی صدایش آنقدر بلند باشد که نتوانی صدای خودت را هم بشنوی. لعنت به فوتبال همیشه از این ورزش خشن درژیتی بدم می آمده اما نهنگها را دوست دارم و قضیه دست خدا را. همیشه حاشیه اش را خود متن لذت بخش تر است.

فاطمه بردال پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ب.ظ



مرتب پنیرتان را بو کنید تا متوجه کهنگی آن شوید .

شهاب پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:53 ق.ظ http://8club.blogfa.com/

سلام هادی جان
من آپم
در پناه حق

کنج دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://konjzehn.blogfa.com

چرا کامنت پست بالا رو غیر فعال کردی؟ چرا روز زن رو به من تبریک نگفتی؟چرا لینک نذاشتی منو؟ چرا چرا چرا؟
(بقیه اشو بعدا می پرسم)

کنج سه‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:04 ب.ظ http://konjzehn.blogfa.com

سلام هادی مهربون..
دلم می خواد نظرم رو در مورد پست بالا بگم.خوب کاش اونشب باشما بودم کناره حفره. من و تو و البته احمد. احتمالا از سمت بندر عباس میومدی شیراز..( این تخیل منه). وباز احتمالا موقع برگشت دیگه اون حفره رو ندیدی و اون دخترک رو..
خوشحالم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد