اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

اهل هوا

نت نوشته‌های هادی کیکاووسی

من و دوست کانادایی و غلام مارگیری و ماهی ها

 

چند روزی را با رفقا و یک دوست کانادایی به اردکان رفته بودیم.اردکان با آن کوچه پس کوچه های خشتی و ترک خورده و باغ های انار و آب انبارهای تاریک.

من نوار آوازهای زار غلام مارگیری را داده بودم به رفیق کانادایی.او حیرت زده ی این سوز بود و فضای اطراف هم قوز بالا قوز.

من و رفقا درین کوچه ها می چرخیدم و دوست کانادایی مان سعی می کرد از ما بین ترک های دیوار باغ سبز را ببیند.

گفتم:باغ سبزی نیست اینجا, فقط شاخه های خشک است و انارهای پوک.

باور نمی کرد.

در آب انبارهای تاریک به دنبال آب بود.اما فقط سیاهی بود و آشغال.

گفتم:نیست اینجا, نگرد عزیز.

گفت:آیا آب؟

گفتم نه آب و نه ماهی.من ماهی کوچکی را می شناختم که خود به دنیای برکه ها رهسپارش کرده بودم.

گفت:چه رنگی بود؟

گفتم:چه فرق می کند وقتی سیاهی آنرا می بلعد.سیاهی و این آشغالهایی که می بینی.

گفتم:فراموشش کن و ستاره ها را ببین در شب کویر و به این زمین بشاش. به گمانم زمین حالا برای همین خوب باشد.

چرخ می خوردیم با ناله ی غلام مارگیری.

به آب انبارها فکر می کردم.می دانستم که او هم در سکوت به آنها خیره است.به ماهی هایی که مدفون شدند به سقف های خشتی گرد که فرو ریختند.

با نوای مست قلندر مارگیری از اردکان دور شدیم.

رفیق کانادایی مان در سکوت به خانه های خشتی که دور می شدند می نگریست.

و من در توالت قطار برای ماهی ها می گریستم.

نظرات 10 + ارسال نظر
محمد علی خداپرست شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:12 ب.ظ http://www.mohammadali.blogsky.com

«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند،
فقر برای خیلی ها آشناست ....

بپ گپو شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:34 ب.ظ http://bapgapuo.blogsky.com

خوب بود
خوندم

پیله شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:45 ب.ظ

بعضی ها کاسه صبرشان لبریز شده و منتظر برگشت نویستده ای بودند که در سالامانکا انها را کتک زذ و چه خوب میشناخت نویسنده انها را که ریاکارند و اب ندارند و گرنه .. بگدریم ماهی زیباست حتی اگر در دستشویی برایش بگریی!!!(غلام هم دلش بسی تنگ است و ساز ش هم نا هماهنگ )...

هادی بهروز شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:28 ب.ظ http://56.blogfa.com

سلام رفیق...
به انارستان رفته بودی..خوش گذشت؟؟
همیشه دنبال می کنم دل ناگرونیات رو..

صبرا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 07:35 ق.ظ http://sabra.blogsky.com

خوب نوشته بودی .
ادامه بده.
خیلی هم غصه نخور .

زهرا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ق.ظ http://barbadrafteh2000.blogfa.com

سلام مرسی که سر زدی خوشحال شدم

اکسیر یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام . این بار افتاب از مغرب طلوع کرد !

زهرا دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:20 ب.ظ http://royayeshirin2001.blogfa.com

سلام.
گریه بر ماهی ها مساله ایست و حسرت خوردن به حال ماهی ها که می توانند آرام گریه کنند و هیچ کس نفهمد چیز دیگر...
جالب بود.

دشمن صبرا سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ق.ظ

من با صبرا مخالفم اخه هر که را بهر کاری ساخته اند.اصلن هم خوب نبود بر عکس پر از کملی گویی است ساختارش هم مشکل دارد و هزار مسئله دیگر تازه غلام هم نرفته ام

[ بدون نام ] جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:18 ب.ظ

دردگریه ها
یک جای سینه ام دارد می سوزد . می سوزد از زخمی که شمشیر های هزار سر بر ما فرو می آرند. الهام افروتن مرد. به همین راحتی . هیچ چیز عوض نشده است تنها قربانیانند که هی رنگ عوض می کنند و هر لحظه به جامه دیگر در می آیند. چه گله رنگارنگی هستیم ما. گله قربانیان خوشبخت. الهام, الهام .....غربت زده ی گم گشته ما. هنوز باورم نمی شود که تو انقدر احمق شده باشی که تمامت را به نا تمامی این راه بی بازگشت ببخشی. یا حتی انقدر فدا کار که جان بر سر آرمانی بگذاری که امروز فکرش هم احمقانه و دور از دست رس شده است. کاش یکبار دیگر می دیدمت آنوقت فقط یک سوال داشتم چرا الهام ....؟ تو از قماش این آدمها نبودی. می دانم که حالا نقش باکره مقدس را پیدا می کنی و اسمت مسیح وار از صلیب نان به نرخ روز خور ها بالا می رود .حالا هر کس از گوشت تکه تکه شده تو سهمش را می خواهد. اما من باور نمی کنم . تو چگوارای این سرزمین نبودی. تو دخترک ساده دبیرستان ما بودی. قاتل تو زندانبانهایت نیستند . قاتل تو حماقت اطرافیان احمقت بود. آدمهایی که بی آنکه تو را بشناسند بیهوده از استعدادت ذوق کرده بودند و چشمهای کورشان بسته بود بر نادانسته های تو از این بازی خطرناک . البته این خصوصیت همه ی قربانی هاست. چشمهایشان را می بندند تا هر که از راه می رسد بیشتر به سمت دره هولشان بدهد. آه الهام ..... قربانی گله ما ..... می دانم خود تو هم این نقش را باور نخواهی کرد . من و تو می دانیم . تو سیاست را مثل بازی های مدرسه می دیدی. ومن می دانستم . گریه های تو در آن شب سرد زمستانی واقعی تر بود تا این فریاد های در راه آزادیت. کاش اینطور از ما انتقام نمی گرفتی . حیف آن همه زیبایی که به خاک می رود. حیف آن همه جوانی حیف آن همه روز آن همه رنگ ..... اه الهام کاش هرگز نمی شناختمت. کاش نقش چشمهایت یک لحظه لابه لای این کوچه ها گم می شد. بغضی درونم را می سوزاند . باورت نمی شود نه! آدمی که همیشه مخالفت بود اینطور برایت اشک بریزد. حالا می دانی که دشمنی من با تو نبود با حماقتت بود با چشم بسته به میدان مین پا گذاشتن بود به خدا دوران این طور اسطوره شدنها به سر آمده بس است تا کی عزیز هایمان را تک تک به قتل گاه بفرستیم و برایشان هورا بکشیم که مردنتان مبارک خسته ام خسته ام از این قوم مرده پرست که همه ما را به مسلخ می فرستند تا برای قرنهایشان شهید در راه وطن داشته باشند. مادر بزرگم همه چیز را واگذار می کرد به خدا. نفرین می کرد حالا که حتی قبرت را هم نشانمان نمی دهند حتی تن تکه تکه ات را از ما می دزدند فکر می کنم که پیر زن حق داشت چه می شود کرد جز این که واگذارشان کنیم که خدا جزایشان را بدهد مسخره است نه اما ما همینیم. قوم در خود فرو رفته. ترس خورده که جز گریه و نفرین و ناله هیچ نداریم هیچ کس دلش به حال من و تو نمی سوزد هیچکس کاری نمی کند. تنها برای جنازه هایمان گریه می کنند و چون بچه ها زیرپتو هایشان پنهان می شوند. ما تنهاییم. تنها ..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد